دیگه آنقدر خستم سه ماهه اومدم خونه مادرم یروز خوش نمیدن بهم عذاب سگو میدن بهم فقط دست ب یکی میکنن منو بکشن میرم توالت میگن چرا دیر دراومدی
حموم میرم میگن هی حموم نمیرن ک
پامیشم ظرف بشورم بابام از اونطرف میگه باید دستت با ریکا و آب باشه دیگه
بخدا زهرمار کردن اون زندگی نکبتی من از اینجا موندن بهتره
شبا تو پذیرایی میخوابم ب اون گیر میدن
تا پا میشم ازشون چیزی بخوام میگن ت مایه مزاحمت مایی بیجا میکنی چیزی بخوای
دو قاشق برنج زیاد میخوری میگن آره همه چیزمون میخوره تموم میشه
خدایی آخه خانواده اینجوری با بچش رفتار میکنه
من الان شرایط بدی دارم اعصاب ندارم خواهرم میدونه من بدم میاد از قصد صدای دهنش درمیاره من چیزی بگم بعد پدرمادرمم باهاش یکی شن بیوفتن ب جونم
چن روزه تصمیم گرفتم قرص بخرم خودمو بکشم
چیه اخه ن طرف خانوادت تو آرامش باشی ن شوهرت......