پسرم نه ماه هجده روزشه صبح ازخواب بیدار شد صورت وزیر گردنش جوش قرمز زده دیشب نبات خوردم میشه از اون باشه؟؟
شاید اگر سعدی مردم این زمانه را میدید،اینگونه می سرود. بنی آدم ابزار یکدیگرند ،گهی پیچ ومهره،گهی واشرند، یکی دیگران راکند نردبان، یکی میکشد بار نامردمان، یکی اره تا نان مردم برد، یکی تیغ تاخون مردم خورد، یکی چون قلم خون دل میخورد، یکی خنجر است وشکم می درد، چوعضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها درپی کسب و کار، خلاصه پر از نفرت وکین و آز، یکی همچو کرکس یکی چون گراز، تو کز محنت دیگران بی غمی، دراین عصر نامت نهند آدمی
فکر نکنم.اخه نبات اونقدری کرم نیس که بخواد رو بچه اثر بزاره.
«زمانه عجیبی است! برخی مردمان امام گذشته را عاشقند ، نه امام حاضر را...میدانی چرا؟ امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر میکنند اما امام حاضر را باید فرمان برند! و کوفیان عاشورا را اینگونه رقم زدند...» (شهید آوینی)
برای برنگیختن حسادت اسب سوار خر نشو همین دیگه گفتم سوار هر خری نشین یه عده انگار دوراز جون ادم نیستن مثله ادم باهاشون حرف میزنی گاز میگیرن 😕😕😕😕😕😕😕😕😕😕😕😕😕😕😕😕متاسفانه بعضیارو نمیشه قانع کرد، باید به نفهمیشون احترام گذاشت به بعضی ها باید گفت کورمون نکنی با اون روشن فکریت چلچراغ
فکر نکنم.اخه نبات اونقدری کرم نیس که بخواد رو بچه اثر بزاره.
آخه طبع پسرن گرمه
شاید اگر سعدی مردم این زمانه را میدید،اینگونه می سرود. بنی آدم ابزار یکدیگرند ،گهی پیچ ومهره،گهی واشرند، یکی دیگران راکند نردبان، یکی میکشد بار نامردمان، یکی اره تا نان مردم برد، یکی تیغ تاخون مردم خورد، یکی چون قلم خون دل میخورد، یکی خنجر است وشکم می درد، چوعضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها درپی کسب و کار، خلاصه پر از نفرت وکین و آز، یکی همچو کرکس یکی چون گراز، تو کز محنت دیگران بی غمی، دراین عصر نامت نهند آدمی
شاید اگر سعدی مردم این زمانه را میدید،اینگونه می سرود. بنی آدم ابزار یکدیگرند ،گهی پیچ ومهره،گهی واشرند، یکی دیگران راکند نردبان، یکی میکشد بار نامردمان، یکی اره تا نان مردم برد، یکی تیغ تاخون مردم خورد، یکی چون قلم خون دل میخورد، یکی خنجر است وشکم می درد، چوعضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها درپی کسب و کار، خلاصه پر از نفرت وکین و آز، یکی همچو کرکس یکی چون گراز، تو کز محنت دیگران بی غمی، دراین عصر نامت نهند آدمی
شاید اگر سعدی مردم این زمانه را میدید،اینگونه می سرود. بنی آدم ابزار یکدیگرند ،گهی پیچ ومهره،گهی واشرند، یکی دیگران راکند نردبان، یکی میکشد بار نامردمان، یکی اره تا نان مردم برد، یکی تیغ تاخون مردم خورد، یکی چون قلم خون دل میخورد، یکی خنجر است وشکم می درد، چوعضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها درپی کسب و کار، خلاصه پر از نفرت وکین و آز، یکی همچو کرکس یکی چون گراز، تو کز محنت دیگران بی غمی، دراین عصر نامت نهند آدمی
پسر و دختر منم طبعشون گرمه.نوزاد که بودن من خرما یا گردو یا پسته میخوردم سریع جوش میزدن ولی از نبات نه اونم تو سن نه ماه
«زمانه عجیبی است! برخی مردمان امام گذشته را عاشقند ، نه امام حاضر را...میدانی چرا؟ امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر میکنند اما امام حاضر را باید فرمان برند! و کوفیان عاشورا را اینگونه رقم زدند...» (شهید آوینی)
«زمانه عجیبی است! برخی مردمان امام گذشته را عاشقند ، نه امام حاضر را...میدانی چرا؟ امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر میکنند اما امام حاضر را باید فرمان برند! و کوفیان عاشورا را اینگونه رقم زدند...» (شهید آوینی)
پسر و دختر منم طبعشون گرمه.نوزاد که بودن من خرما یا گردو یا پسته میخوردم سریع جوش میزدن ولی از نبات ...
دلیلش پس چیه صورت وگردنش پر جوش قرمز ریز شده
شاید اگر سعدی مردم این زمانه را میدید،اینگونه می سرود. بنی آدم ابزار یکدیگرند ،گهی پیچ ومهره،گهی واشرند، یکی دیگران راکند نردبان، یکی میکشد بار نامردمان، یکی اره تا نان مردم برد، یکی تیغ تاخون مردم خورد، یکی چون قلم خون دل میخورد، یکی خنجر است وشکم می درد، چوعضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها درپی کسب و کار، خلاصه پر از نفرت وکین و آز، یکی همچو کرکس یکی چون گراز، تو کز محنت دیگران بی غمی، دراین عصر نامت نهند آدمی
اخه دیگه تو نه ماهگی بدن بچه ها اونقدر ی به ایم مسایل واکنش نسون نمیده.
«زمانه عجیبی است! برخی مردمان امام گذشته را عاشقند ، نه امام حاضر را...میدانی چرا؟ امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر میکنند اما امام حاضر را باید فرمان برند! و کوفیان عاشورا را اینگونه رقم زدند...» (شهید آوینی)
نمیدونم والا اخه دیگه تو نه ماهگی بدن بچه ها اونقدر ی به ایم مسایل واکنش نسون نمیده.
ممنون
شاید اگر سعدی مردم این زمانه را میدید،اینگونه می سرود. بنی آدم ابزار یکدیگرند ،گهی پیچ ومهره،گهی واشرند، یکی دیگران راکند نردبان، یکی میکشد بار نامردمان، یکی اره تا نان مردم برد، یکی تیغ تاخون مردم خورد، یکی چون قلم خون دل میخورد، یکی خنجر است وشکم می درد، چوعضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها درپی کسب و کار، خلاصه پر از نفرت وکین و آز، یکی همچو کرکس یکی چون گراز، تو کز محنت دیگران بی غمی، دراین عصر نامت نهند آدمی