داستان زندگی سوری خانم اینجوریه که یه سر..باز معلم اردبیلی تو روستای اینا که طرفای قزوین (الموت)بوده با سوری خانم اشنامیشه بعد باهم دوسی میکنن و عشق عاشقی شروع میشه تا اینکه سربازی این معلم تموم میشه بی خبر میذاره میره شهر خودش اردبیل بعد سوری میبینه این رفته بیخبر بلند میشه تنهایی میره اردبیل تا پیداش کنه بعد چندسال پرس و جو بالاخره پیداش میکنه اون زمان هم نه تلفنی نه چیزی بوده بعد در میزنه میبینه یه خانم باز کرد میگه با ایوب کاردارم میگه شما میگ من سوری هستم ایوب میاد میگه برو بابا من زن بچه دارم اینجا چیکارداری بعد سوری دیگ میره روش نمیشه شهر خودش برگرده همینجا اردبیل میمونه با عشق تو دلش میسوزه تا الان که ۸۰سالشه سرگردن تو اردبیل درسته تو اردبیل بهش خونه همه چی دادن ولی همچنان از عشقش ایوب میگه هیچوقتم ازدواج نمیکنه....خدابیامرز عاصم اردبیلی بهترین شاعر اردبیل براش کتاب مینویسه با اسم (سوری بیر گولدی جهنمده بیتیب)