دختر من هفده خرداد دنیا اومده و اوایل بسیااار زیاد گریه میکرد منظورم بیست روز اوله. تا متوجه شدیم شکمش درد میکنه و من ماساژ دادن رو یاد گرفتم که دردش خوب شد و شکمش کار میکرد. بجز اون شبها قنداقش میکنم تا راحت بخوابه. موقع خواب کمی بیقراری میکنه و چشماشو میماله که متوجه خواب آلودگیش میشم و میخوابونمش هر ساعتی که باشه. در طول روز باهاش بازی میکنم و فقط اگه برم آشپزخونه و منو نبینه گریه میکنه که بیام پیشش. جز اون اصلا گریه نمیکنه، تو ماشین خیلی آرومه، هر کی میاد ببینش همینجور خیره میشه بهش و ساکته، اونقدری که همه میگن چقدر ساکته! ارتباط چشمی برقرار میکنه و براش کتاب میخونم و بازی میکنم. از دوماهگی توپ و اسباب بازی رنگیشو با چشم دنبال میکنه.
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
وقتی ارتباط چشمی برقرارمیکنه شنوایشم سالم بوده نگران نباش پسرمنم تونوزادیش ساکت بودالان دوسالونیم داره اینقدحرف میزنه وشلوغ میکنه بیاوببین
از باغ میبرند که چراغانیت کنند/تا کاج جشنهای زمستانی ات کنند/پوشانده اند صبح تورا ابر های تار/تنها به این بهانه که بارانیت کنند/یوسف به این رهاشدن از چاه دل میند /اینبار میبرند که زندانی ات کنند/ای گل گمان مبر به شب جشن میروی/شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند/یک نقطه بیش فرق رحیم ورجیم نیست/از نقطه ای بترس که شیطانیت کنند/آب طلب نکرده همیشه
خيلي خوبه كه ساكته همه چيش هم كه كنترل كردي و سالمه خداروشكر
پناه
میبرم به خدا
از عـیبی که «امروز» در خود می بینم،
و «دیروز»؛
دیگران را به خاطر هـمان عیـب؛ ملامت کرده ام ...
محتاط باشیم؛ در «سرزنش»؛
و «قضاوت کردن دیگران».
وقتی؛
نه از «دیروز او» خبر داریم؛
نه از «فردای خودمان» ...
💕
آخه همه یه جوری ازم میپرسن این بچه صدا داره؟ بخدا اینقدری ساکته که مجبورم فیلم بگیرم که تو خونه از خودش صدا در میاره... هی میام فیلمشو که با کمرای لپتاپ گرفتم رو نشون این و اون میدم.....
دختر من الان سه ماه ونيمه هست أوايل كوليك داشت اما الان خوب شده اما به قدري ساكته كه هرجا ميرم همه ميگن چقدر ارومه اما تا باهاش صحبت ميكنيم ميخنده اجسام رو دنبال ميكنه اما كلا انگار اين بچه اذيت كردن بلد نيست نگران نباش تازه خوشحال باش
من خودم دیر حرف زدم و میگن تخم کبوتر دادن بهم تا حرف افتادم. شوهرم هم میگن اینقدر آروم بوده که از صبح یه مداد و کاغذ میدادن بهش و تا شب یه گوشه نشسته بود و نقاشی میکشید.... هر دو هم تیزهوشانی بودیم.
ولی باز احساس میکنم یه جوری میخوان بهم بفهمونن غیرعادیه و پیگیر بشم....