از دست مادرم خسته شدم خیلی فرق میزاره بینمون.خیلی پسر دوست به کنار اما به خواهرم خیلی محبت نشون میده اما منو از بچگی که یادم میاد زیاد دوست نداشته.الانم که ازدواج کردم شب عروسبم اصلا تو نگاه هیچکدوم ناراحتی ندیدم .خیلی تو دوران عقد اذیتم. کردم الانم بعد بیست روز که میرم خونشون با زبون بی زبونی میگه برو شوهرت نیاد که مجبور شم پاشم شام بزارم بد بخت شوهرم همش میگه من خیلی وقته نیومدم یه شب بیام اونجا سر بزنم. ....اما خواهر و اون یکی برادرم هر شب اینجا هستن
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
مامانت یکم شبیه مامان منه من کنار اومدم ولی خیلی تابلو فرق میزاره جوری که خواهر برادرام حرف میزنن ناخوداگاه میگن مامان مارو بیشتر دوست داره از بس تابلو نشون داده ،قوربونت خدا که شانس نده نمیده دیگه ولی در کل مادرن و باید احترامشون رو داشت
منم موافقم به نظرم بچسب به شوهرت و سعی کن خودت بهش محبت کنی.در ضمن اصلا نزار شوهرت به رابطه تو با خا ...
بالاخره که چی میفهمه دیگه.بعد رفتار دامادمون خیلی خیلی با شوهرم زننده اس خیلی بهش بی احترامی میکنه .اصلا مشکلی نداره ها خیلی اقا و مظلومه وایشون هم از فرصت ایتفاده میکنه