از دست مادرم خسته شدم خیلی فرق میزاره بینمون.خیلی پسر دوست به کنار اما به خواهرم خیلی محبت نشون میده اما منو از بچگی که یادم میاد زیاد دوست نداشته.الانم که ازدواج کردم شب عروسبم اصلا تو نگاه هیچکدوم ناراحتی ندیدم .خیلی تو دوران عقد اذیتم. کردم الانم بعد بیست روز که میرم خونشون با زبون بی زبونی میگه برو شوهرت نیاد که مجبور شم پاشم شام بزارم بد بخت شوهرم همش میگه من خیلی وقته نیومدم یه شب بیام اونجا سر بزنم. ....اما خواهر و اون یکی برادرم هر شب اینجا هستن
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
مامانت یکم شبیه مامان منه من کنار اومدم ولی خیلی تابلو فرق میزاره جوری که خواهر برادرام حرف میزنن ناخوداگاه میگن مامان مارو بیشتر دوست داره از بس تابلو نشون داده ،قوربونت خدا که شانس نده نمیده دیگه ولی در کل مادرن و باید احترامشون رو داشت
منم موافقم به نظرم بچسب به شوهرت و سعی کن خودت بهش محبت کنی.در ضمن اصلا نزار شوهرت به رابطه تو با خا ...
بالاخره که چی میفهمه دیگه.بعد رفتار دامادمون خیلی خیلی با شوهرم زننده اس خیلی بهش بی احترامی میکنه .اصلا مشکلی نداره ها خیلی اقا و مظلومه وایشون هم از فرصت ایتفاده میکنه