سلام بچه ها خوبید من چند ماهه خونه بابامم و همسرم تنها راه برگشت زندگیوگفته خونه ای که بابت مهریه ابراسدم برگردونم میگه چک میدم ضمانت وقراره تابه سال حق فروش خونه رونداشته باشه ومن یه بچه بیارم.من یه پسر چهار ساله دارم وازتنعایی میترسم زندگی کنم .شوهرم دوست دارم ولی حس بدی دارم که اون منو دوست داشت همچین حرفی نمیزد
مگه میخوای به اجبار نگه داری شوهرتو اون چی اون یعنی میلی به موندن تو این زندگی نداره
میگه من ذهنم خرابه برااین مسأله آخه منم شکایت کردم که خونه رو خالی کنه و به اسم بابام زدم که نتونه بگیره .میگه دوستم داره وزندگیشودوست داره.میگه دست توهه تومیتونی زندگیتو دوباره بدست بیاری.ولی منم قبول نکنم این شرطشودیکه راضی به جدایی میگه هرچی توبگی ولی اون شرطشع
میدونه من به بچم وابسته میدونه من زندگیمودوست دارم ولی اون نه اصلا فقط به این شرط فک میکنه که خونه روبگیرم حالا میگه چک میدم یادرمقابلش بیا قردادبزنیم اصلا یه وضعیه
اگر همون اول همدیگه رو دوست داشتین و با هم خوب بودین چرا مهریه اجرا گذاشتی اگر ناسازگاری داشتین اینو بدون اون قبلا با ترس قبلا با ترس مهریه و علاقه بود حالا برگردی دیگه نه ترس مهریه داره و علاقه کمتر چون قبلا شکایت از شما دیده پس زیر پای شما سست تره اگر الان هم دوستتون داره و زندگی باشما واسش مهمه شرط نمیگذاشت وگرنه مهریه که مال شما بود و الان دست خودتونه چرا باید برگردونی
*اگر کسی بخواد تربیت خانواگیشو نشون بده و توهین کنه چون جواب نمیدم بر میگرده به خودش پس مودب باشیم*