یه سری خاطرات هست که آدم خجالت میکشه حتی تو خلوت خودش مرورشون کنه چون از خودش خجالت میکشه. از حماقت زیاد، از خریتِ بیانتها، از اهمیت دادن به آدمای لاابالی...
هیچ وقت به آدما نگید"چرا اینقدر میخوابی؟""چرا انقدر جوش میزنی""چرا انقدر چاقی"تا کی میخوای درس بخونی""چرا برای چندرغاز میری سرکار؟""این همه تو خونه میمونی که چی بشه"و.... شایداون بین پریدن از یه ساختمون ۲۰ طبقه ، و بیخیال شدن از کاری که سالهاست براش تلاش کرده ،درس خوندنی که پر از فشار عصبی،فعالیت بدنی که نتیجه رو نمیبینه، بیماری که هر روز باهاش دسته و پنجه نرم میکنه و جنگی که راجع بهش با هیشکی حرف نمیزنه و سعی میکنه پیروز بشه ،.ویه حرف شما ممکنه اون لیوان صبری که با چنگ و دندون نگهش داشته...لبریز بشه. ساعت ۱ بامداد ۹/۲۵ نی نی ام از پیشم رفت🖤😔💔
فکر کنم فرق آن چندانی نداره مثلا ممکنه کیش و تهران و ..به خاطر دلایلی گرون تر باشه وگرنه
منم کوروش شاه جهان شاه بزرگ شاه دادگر شاه سومر و اکد شاه چهار گوشه جهان ارتش من به آرامی وارد بابل شد نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد اید من برده داری را برانداختم، به بدبختی های آنان پایان بخشیدم(بخشی از منشور نامه کوروش بزرگ)کوروش شاه جهان شاه بزرگ شاه دادگر آسوده بخواب زیرا که ما بیداریم منم فرزند کوروش بزرگ منم یک ایرانی (کاربری از تاریخ ۸ اردیبهشت ۴۰۳ ساعت ۹ شب ماله من شد تایپک های قبل به من مربوط نیست)