سلام بچه ها خوبین؟ من خیلی وقته خواننده خاموشم ولی الان بابت مسئله ای دوست داشتم بیام حرف بزنم باهاتون.
من با یه آقایی تو محل کار آشنا شدم ک از همون اول خوشم اومد ازش و حس کردم اونم همبن طور. گذشت و گذشت بعد یک ماه و نیم تقریبا، یه کم باهم صمیمی شدیم. تا اینکه خودش شروع کرد و بهم گفت که بهم حسی داری؟
من حس داشتممما ولی میترسیدم از اعتماد کردن، گفتم نه .
گفت اوکی ببخشید اشتباه فکر میکردم
تا بهش گفتم کسی که خودش حسی داشته باشه میگه و کاری به طرف مقابل نداره. گفت: من حسم بهت خوبه و فلان و بعدم گفت دوستت دارم و میدونی اینو و داری اذیت میکنی
ببینید بچه ها کار ما یه طوریه ک جو صمیمی بین بچه ها هست. مثلا همین آقا با اونایی ک صمیمی باشه دست میده
من بابت اینکه میترسیدم از اعتماد کردن بهش و اینکه شاید دنبال بازی باشه بهش گفتم؛ من حرفاتو باور نمیکنم. و بعد ایشونم گفت ک مهم نیست کسی باور میکنه یا نه، مهم خودمم ک روش مصمم و اینا.
و بعد ک سر کار بودیم بهم نگا نمیکرد.و بعد از کار همون شب بهش گفتم که ما هم مسیر نیستیم. اونم گفت شاید و بعدم تمون شد مکالممون. استوری غمگین گذاشت اون شب و بعد منم ریپلای زدم ولی اصلا توجهی نکرد بهش و رفت پیامارو دو طرفه پاک کرد :)
حالم گرفتست الان چون خوشم میومد و ازش و تو اوج این حس مجبور شدم بهش بگم نه و از خودم دورش کنم. یه جایی با خودم گفتم اگ دوسم داشته باشه، صبر میکنه دیگه، نه؟ تلاش نمیکنه؟
بعد گفتم شاید اونم حق داره. رفتارم ناراحت کننده و سرد بود.
ولی مگ نگفت مصممه، چرا پاک کرد؟ نگران بود کسی تو محل کار بفهمه یا چی؟
میترسم بچه ها قبلا آسیب بدی خوردم از اعتماد کردن میترسم. از اینکه نمیفهمم هدفشون چیه میترسم.
وقتی رفت، دلم گرفته شد :)))
دوست داشتم تلاش کنه و بمونه :)
یعنی واقعا رفت؟