2737
2739
عنوان

قسمتی از داستان زندگی من

| مشاهده متن کامل بحث + 1869 بازدید | 79 پست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ولی به من زنگ نزد 

چندبار دیگه کوه رفتیم و یکبار با هم همصحبت شدیم ولی از انجا که مطلب مشترکی نداشتیم گفتم برام فیلم تعریف کن

فکر کن تو مسیر کوه سه یا چهارتا فیلم تعریف کرد

شب رسیدم خانه و کلی خسته(از ساعت 5 صبح تا 6 عصر تو کوه راه میرفتیم) دوش گرفتم و خوابیدم 

ساعت 12 شب با زنگ موبایل بیدار شدم

2742
2738

نزدیک چهارشنبه سوری بود و بچه های کوه دنبال کسی بودند که مهمانی خانه اش بگیرند

یک بازی به مسخره تو کوه شروع کردیم که هرکس متراژ خانه اش را بگه تا ما تصمیم بگیریم 

بچه ها با مسخره و شوخی چیزی می گفتند ولی اندی متوجه بازی نشد و خیلی جدی گفت خانه ما 220متر است

یکی از بچه ها هم گفت دقیق گفتی ؟ بیچاره مکث کرد و گفت 219 متر 


روز چهارشنبه سوری همه انجا مهمان شدیم دو شب قبلش زنگ زدم بهش که خانه ما به شما نزدیک است اگر بخواهید بیام کمک برای مهمانی

ولی تلفن ما به درازا کشید و تقریبا کل داستان زندگیش را تعریف کرد 

روز مهمانی من دیر رسیدم و تا رسیدم اندی امد جلو باید بگم که مست مست مست بود 

دست من را محکم گرفت گفت چقدر دیر امدی من منتظرت بودم 

و من لبخند زدم 

همانطور که دستم را گرفته بود گفت دوستت دارم و از همان اول که دیدمت این احساس را دارم

من فقط دستش را ول کردم و در رفتم بین بچه ها

روز چهارشنبه سوری همه انجا مهمان شدیم دو شب قبلش زنگ زدم بهش که خانه ما به شما نزدیک است اگر بخواهید ...

گمونم کم کم تلاش برای جذب کردنش شروع کرده بودی هاااا😜

میشه برای برآورده شدن حاجتم یک  *صلوات*  بفرستید 🌹🙏
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687