سلام من مائدم ۱۸ سالمه داستان از این قراره که با پسری آشنا شدم که کل زندگیمو نابود کرد.
اول از همه بگم که من رابطه جنسی نداشتم اوکی میشدم با پسر تو رابطه میرفتم ولی خب یسری حد و مرز میذاشتم که خودم اذیت نشم یعنی بدون اجازه من نمیتونست نزدیک بشه به من و رابطه داشته باشه بگذریم حدود یه سالی بود که من با پسر نبودم و سرم به زندگی خودم بود چند وقت پیش از طریق دوستم با یه پسر ۲۹ ساله آشنا شدم یعنی ۱۱ سال از من بزرگتر بود توی تلگرام بهم تکس داد که اوکی شیم ولی من قبول نکردم و گفتم که تو رابطه نمیرم که دوستم اصرار کرد پسر خوبیه چون سنش بالاعه فهمیدس پولداره این داستانا خلاصه ما رفتیم بیرون دیت دوم بود که ظهر با ماشین اومده بود دنبالم رفتیم دور زدیم که گفت ناهار نخوردم بریم ناهار بزنیم رفتیم ناهارو گرفتیم که بعد از یه تایمی نگه داشت گفت پیاده شو دیدم نگه داشته جلوی یه خونه منم خب تاحالا خونه پسر نرفته بودم ترس کل وجودمو برداشت گفتم خونه پسر نمیامو اینا اونم گفت نگران نباش من تا خودت راضی نباشی بهت دست نمیزنم خلاصه با کلی اصرار رفتم خونش و اینم بگم وقتی رفتم بالا به دوستم گفتم که منو برده خونش حس خوبی نداشتم حسم میگفت که قراره یه اتفاقی بیفته پس دوست داشتم یکی مطلع باشه بخاطر همین به رفیقم گفتم هیچی ناهار خوردیمو اومد بغلم نشست یکم حرف زد من از زندگی داغونم از این که بچه طلاقم از اینکه چقدر بدبختی کشیدم واسش تعریف کردمو گفتنم که اگه قصدش اذیت کردنمه پا پس بکشه و بره اونم گف که اینجوری نیس یه تایمی گذشت درخواست رابطه کرد .گف دیگه الان اوکیم و وقتشه که صمیمی تر باشیم من مخالف این موضوع بودم ولی من زورم بهش میرسید:)؟ اون هیکلش دو برابر من بود اون روز من دخترونگیمو از دست دادم وقتی داشت اینکارو میکرد خیلی التماسش کردم که اینکارو نکنه اما کو گوش شنوا:)؟ بعد اون ماجرا دیگه نرفتم پیشش خیلی اذیتم میکرد که بیا من میام دنبالت خطمتو عوض کردم همچی تموم شد ولی وقتی برگشتم تا ۴ .۵ روز همش میاوردم بالا بدنم میلرزید الانم حال روحیم زیاد خوب نیس نمیدونم چه بلایی سرم اومده ولی مطمئنم که آخر این ماجرا یه بلایی سر خودم میارم:) چون تاحالا از این کارا نکردم و جدای اون مطمئن اگه خانوادم بفهمن قبل اینکه منو بکشن خودشون سر این ماجرا دق میکنن:)
