بغضم گرفت بخدا
حاظرم باقی مونده عمرمو بدم فقط یه روز برگردم ب دوران بچگیم و زیر لحاف بغل مامانم بخاب برم و دیگه بیدار نشم.....
منم یسری از جدرسه رسیدم رعتم تو اتاقم بخاری هم نداشت سرد سرد بود بیرونم برف میبارید خابیدم زیر دو تا لحاف سنگین و پتو شب موقه شام مامانم بیدارم کرد وای اون دمی گوجه ها با عطر برنج اعلا بوش میپیید تو خونه با ماست میخوردیم چقد لذت داشت
الان کباب میخوریم دلمون خوش نیست مزه نداره دیگه