با نامزدم و خانواده ش رفته بودیم بیرون من امروز اصلا حوصله نداشتم تو خونه خودمونم دعوا کردم همون لحظه با لباسی ک دم دستم بود پوشیدم با بغض رفتم بیرون
بعد تو ماشین بودیم خواهر شوهرم و دختر عمو و پسر عموش تو ماشین نامزدم نشستن نامزدم رفت خرید کنه ما تو ماشین بودیم
شنیدم که در گوشی حرف میزنن گفت این خیلی بدبخته الان میبینی تا عقد شد نشد رسیدن ب خودشو کنار گذاشت انگار منتظر بوده شوهر کنه نجات پیدا کنه بعدش دیگ خیالش راحت شه
دلم خیلی شکست خیلی حرفا هم ب روی خودم گفت
اگ ب نامزدم میگفتم خیلی دعوا شدیدی راه میوفتاد و باهم دعوا میکردن
خودمم از بغض الان میلرزید اگ چیزی میگفتم گریه میکردم و غرورم بدتر میشکست نگفتم هیچی ک مثلا نشنیدم چون آهنگ باز بود
این عکسم اون لحظه گرفتم از بغض شدید ..
میخوام بهش بگم ی چیزی،
چی بگم ؟