سلام من ی خواب بد دیدم خواب دیدم منو داییم و دوتای پسرداییهام رفتیم بندر برای کار پرونده من
بعد برگشتیم وسط راه داییم ماشینو گزاشت ی جا خودشون جلوتر از من رفتن بعد ب من گفتن ت بیا
اونا خیلی جلوتر بودن
بعد بغل جاده ی مزرعه پر از گندم زرد بود
من همینجوری داشتم رد میشدم ک ب اونا برسم
۳تای دخترخالههامو دیدم اونا داشتن بستنی میخوردن گفتم پ بستنی ب من یکیشون گفت معذرت خواهی کن تا بت بدم
من معذرت خواهی کردم اینم بهم داد
بعد یکم رفتن جلوتر زنداییم اومد جلوم ی قابلمه داد دسم من پر از برنجو گوشت گوسفند پخته شده بود گوشتش زیاد بود
من دادم ب پسرداییم گفت این ناهار شما و داییتونه
ما رفتیم زیر ی درخت نشستیم اینا داشتن غذا میخوردن بعد من تا ک میخواستم گوشت بردارم پسردایی کوچیکم از جلو من برمیداشت خودش میخورد
بعد استخونش انداخت جلو من گفت اینو بخور منم نخوردم انگار ناراحت شدم
تازه ت راه ک بودم وقتی داشتم میرفتم ک ب اونا برسم باز دوتا از دخترخالههام داشتن با ی خروس دعوا میکردن انگار خروس میخواست اونارو بزنه
اوناهم زدنش
الان خیلی دارم میترسم فردا میخام برم ی شهر دیگه دقیقا با همین داییم و مامانم حس میکنم میخاد اتفاقی بیوفته یا خودم یا یکی از اعضای خانوادم طوریشون بشه کسی میتونه برام تعبیرش کنه؟