کلا درباره یه خانواده ای که سه تا دختر دارن و شاد بودن باباش تو مغازه شیرینی فروشی یه شریک داره که میخواد هرجور شده مغازه از چنگ بابا طوبی در بیاره خلاصه نقشه میکشه یه روز مواد بزااره تو جعبه شیرینی ها
کلا درباره یه خانواده ای که سه تا دختر دارن و شاد بودن باباش تو مغازه شیرینی فروشی یه شریک داره که م ...
دقیقا همون روز که میخوان انجام بدن عروسی دختر رفیق خانوادگی پدر طوباست که خیلی رفت و آمد دارن میرن برای اینکه خونه دویتشونو تزئین کنن پیرمرده میگه ما یه مهمون عراقی داریم میخواد جایی بره بیا تو ببرش از اون طرف شیرینی هاهم بیار این قبول میکنه اسم پسره که میخواد ببره فخرالدینه اینو برمیداره میبره پیش یه مردی که تیر خورده و زخمیه و ساواک دنبالشن ولی خب بابای طوبی خبر نداره فخرالدین به رفیقش میگه توهم بیا بریم عروسی ساواک اونجا نبست
دقیقا همون روز که میخوان انجام بدن عروسی دختر رفیق خانوادگی پدر طوباست که خیلی رفت و آمد دارن میرن ب ...
فخرالدین و دوستش میرن سوار ماشین عماد(بابای طوبی)میشن و میرن عماد میگه بریم شیرینیهارو برداریم همزمان شریک عماد تو تمام بسته ها مواد هروئین جاساز کرده و زنگ زده ساواک که تو جعبه مواد هست شیرینی هارو که برمیدارن حرکت میکنن پلیس میگیرتشون پشت تو صندوق یه ساک بوده که برای فخرالدینو دوستش خیلی مهم بوده و کلی اطلاعات داشتن داخلش وقتی هروئینو پیدا میکنن میگن در ساکو باز کنید شاید تواینم باشه همونجا دوست فخرالدین شلیک میکنه مامورو میکشه فخرالدین به عماد میگه ساکو بردار و بیا عماد میترسه ساکو برمیداره فرار میکنه از اون طرف مامور به دوست فخرالدین شلیک میکنه میمیره
فخرالدین و دوستش میرن سوار ماشین عماد(بابای طوبی)میشن و میرن عماد میگه بریم شیرینیهارو برداریم همزما ...
عمادم میره ساکو پرت میکنه توی چاه خلاصه چندروز میگذره و شبانه فخرالدین میاد از جلو در عمادو میدزده میزنه طوبی میبینه چندروز ساوا هی میاد خونشونو و میرن و همه جارو بهم میزنن طوبی هی میره خونه حاجی(دوست خانوادگیشون که خواهر حاجی زن دوم پدر فخرالدینه از بچگی اینارو بزرگ کرده)ولی خب هیچ کس ازجای فخرالدین و عماد خبر نداره کلی اتفاق میوفته میزنه عماد میمیره قبل مرگش جای ساکو به طوبی میگه حالا ساواک دنبال طوبی بودن از اون طرف فخرالدین برای امنیت طوبی طوبارو برمیداره میبره عراق همراه سیمین خاتون(نانادریش و خواهر حاجی)
عمادم میره ساکو پرت میکنه توی چاه خلاصه چندروز میگذره و شبانه فخرالدین میاد از جلو در عمادو میدزده ...
فخرالدین یه برادر داشته که تو یه اتفاقی همراه خانومش میمیره دوتا پسر کوچولو داشته که از بچگی تو خونه فخرالدین بزرگ شده سعید و ساعد اینا یه خاله دارن که عاشق و همکار و شریک فخرالدینه ولی خب فخرالدین اصلا عاشقش نیست وقتی با طوبی میرن عراق به مرور که میگذره فخرالدین عاشق طوبی میشه خاله بچه ها که عاشق فخرالدینه اسمش انیه است که هرکاری میکنه که طوبی از چشم بچه ها و فخرالدین بیوفته که نمیتونه آنیه یه داداش داره به اسمش شیس که از طوبی خوشش اومده میخواد واسه پسرش بگیره میره به فخرالدین میگه که به طوبی بگه ولی زمانی که میخواد به طوبی بگه میگه با من ازدواج میکنی؟بعدش میان اینارو ترور کنن که مدفق نمیشن بعد از ترور ناموفقشون رسما از طوبی خواستگاری میکنه و آنیه با سعید و ساعد میرن از عراق میرن کانادا الانم طوبی و فخرالدین دوتا پسر دارن به نام مصطفی و عماد