سلام دوستان وقتتون بخیر امیدوارم حالتون خوب باشه
پریشب برای من خواستگار اومد من ۱۹ سالمه و خواستگارم ۲۵ سالش بود من دختریم نه خیلی مذهبی و نه خیلی قرتی اما خواستگارم مذهبی بود.همه چیزو ما آماده کردیم کلی تجملات فراهم کردیم مامانم خیلی به خونه رسیده بود و زحمت کشید خلاصه خواستگارم رسید یه خواهر ۱۰ ساله ام داشت ۴ نفری اومدن داخل به همراه خوده پسر من دیدم نه گل آوردن نه شیرینی از این بابت ناراحت شدم و گفتم خانواده من کلی زحمت کشیدن چرا چیزی با خودشون نیاوردن واقعا از مادرم خجالت کشیدم بعدا خودم عذر خواهی کردم و دستشو بوسیدم
داخل جلسه که بودیم پدر خواستگارم اصرار کرد به خانوادم که اجازه بدین پسرم با دخترتون حرف بزنه خانوادم راضی نشدن ولی خیلی اصرار کرد پدرمم هم قبول کرد رفتیم صحبت کردیم پسره گفت من مذهبیم مسجد میرم و عاشق امام حسین هستم دوست دارم زنم چادر بپوشه اما من گفتم نه من با موضوع چادر مخالفم بعد که حرف زدنمون تموم شد و تشریفشون و بردن من گفتم مامان اینطور که پسره صحبت میکرد اصلا طرز فکرمون و رفتارامون بهم نمیخوره یعنی من و اون واقعا بهم نمیخوریم بعد یه موضوعیم که هست اصلا به دلم ننشست پسره متاسفانه وگرنه اگر دوسش داشتم به خاطرش چادر هم میپوشیدم خلاصه مامانش بعده دو روز زنگ زد گفت ما از دخترتون خوشمون اومده پسرمم هم خیلی خوشش اومده و فلان منم گفتم مامان خواهش میکنم یه جوری بهشون بگو که دلشون نشکنه مامانمم گفت دخترم راضی نیست و قبول نمیکنه مادره پسره هم گفت به خاطره چادر قبول نمیکنه مامانم گفت دخترم کلا راضی نیست بعد مادرش برداشته به مامان من میگه بگو دخترت دردش چیه خودم دوا میکنم فقط بگو چه بلای مرگشه مامانم گفت من میخواستم دلتون و نشکنم اما دخترم پسرتو نپسندیده و تلفن و قطع کرد.من خیلی ناراحت شدم گفتم از یه طرف با کمال پررویی دست خالی اومدین خونه ما ۵ مدل میوه مختلف و چایی و شربت خوردین چطور روتون شده همچین حرفی بزنین خیلی ناراحت شدم دلیل نمیشه آدم خواستگاری که میره همون دفعه اول همه چیز اوکی بشه که خواستم با شما یکم درد و دل کنم دوستان...🥲
حالا مادره پسره به مامانم پیام داده میگه ما ول کن نیستیم دوباره میاییم خونتون
من الان چکار کنم وقتی خوشم نیومده ازش میترسم زوری بشه و بعد طلاق بگیرم..