من خب خونوادمو دوست دارم ،مادرم دوست دارم اونم دوستم داره ولی خیلی اذیت میشم باهاش نمیسازم یه برادر دارم که 13 سالشه منم 19 سالمه مامانم همش میگه بینتون فرق نمیذارم برادرم به من که 6 سال ازش بزرگترم بارها بی احترامی کرده حتی روم دستم بلند کرده من کلی دعواش میکنم میخوام منم بزنمش ولی دلم نمیاد ولی پررو پررو جلوم وایمیسته و بهم بی احترامی میکنه مادرم همش طرف اونو میگیره امروز میگه برادرت حق داره من حرف تورو باور نمیکنم اون راست میگه هرسری اینکارو میکنه خیلی به برادرم وابسته اس اصلا اگر یک روز تو خونه نباشه اون نمیخوابه
از این لحاظ خیلی فرق میذاره خیلیی اذیت میشم از طرفی امسال واقعا زجر کشیدم و
امسال فکر میکنم اون رشته ای که میخوامو نمیارم از طرفی اون میگه من اون موقع قبول شدم (30 سال پیشو میگه) ولی تو نمیشی تازه اون رشتش ریاضی بوده من تجربی
یه روز بهم میگه بشین بخون غصه نداره تو هوشت عالیه ، یه روز میگه اگه امسال نرفتی دانشگاه تو خونه ی من جات نیست منم که اعصابم خرد میشه خیلی چیز میگم ولی بعد بوسش میکنم بغلش میکنم از دلش در میارم من واقعا از این وضعیت خسته شدم کاش امسال اون چیزی که میخواستم قبول میشدم تا هم من راحت بشم هم مامانم یکم به خودش بیاد💔و خواهشا توهین هم نکنید، من میدونم چقدر مامانم دوستم داره و هوامو داره دوست داره من به بهترین جاها برسم ولی اونم واقعا خسته شده... دلم میخواست فقط با یکی درد و دل کنم