با زن داداشم خیلی خوبم جوری ک هرجایی ک میریم بقیه از رابطمون ینی از رابطم باهاش بعنوان ی خواهرشوهر تعجب میکنن همه جوره باهاش خوبم ولی امروز بعد از ۸ سال ک زن داداشمه فهمیدم اون همیشه سواستفاده کرده و هیچی جلو چشمم نبوده هر وقت میاد خونم کلی پذیرایی ازش میکنم و خیلی احترامش رو دارم ولی من هر وقت رفتم پیشش حاضر نبوده پذیرایی کنه همیشه گفته فلان چیز تو یخچاله برو بردار بیار بخور
اون موقع ها من فکر میکردم چون درگیر بچست اینطوره و خستست ولی الان ک پیشش بودم متوجه شدم داداشم فقط تو فکر پذیرایی بود اون با اینکه بچش خوابیده بود حاضر نبود چیزی بیاره ولی وقتی خانواده خودش میان سنگ تموم میزاره
ی ماه پیشم رفته بودیم مسافرت دست جمعی تو جمع هر وقت میخواست حرفی بزنه منو خطاب قرار میداد و بقول خودش شوخی میکرد
اونجا بود ک فهمیدم ادم رو باید تو جمع شناخت...ولی بازم فراموش کردم این کارش رو... وظایفش رو بعنوان ی زن خانه دار انجام نمیده همیشه خونش کثیف بود کثیف ک نه خیییییلی کثیف در عین حال خیلی پر ادعاست ولی بازم تو کاراش کمکش کردم ولی اون هیچ وقت جلو چشمش نبودن چون ب چشم اون فقط من ی خواهرشوهرم نه ب خودش میرسه نه ب خونه زندگیش از این ناراحتم ک چرا با همچین موجودی ک هیچ وقت خانواده شوهرش براش اهمیت نداشتن خوب بودم
الان ک فکرش رو میکنم هیچ وقت خوبی برا خانوادم نداشته حتی خودم ک همیشه هواشو دادم
هیچی هم بهش نگفتم فقط دیگه نمیخوام ساده باشم