خیلی غصه مادرم رو میخورم پدرم خیلی توی زندگیش اذیتش کرده چون بی پشت و پناه بود چون از یه خانواده فقیر و از هم پاشیده بود بچگی بدی داشته ازدواج میکنه بهتر بشه بدتر شده ولی نه راه پس داشته نه پیش حتی الان بعد از چند سال که پدرم پیداش شده بازم اذیتش میکنه،کت کش میزد فح ش میداد خیانت میکرد خرجی نمیداد لودگی میکرد نمیذاشت با کسی رفت و آمد داشته باشه بد دهن و بدبین بود هر روز هم بدتر میشه پدرش مرد نذاشت بره مراسمش برادرش مرد کت کش زد خلاصه که خیلی دلم گرفته و شبانه روز غصه اش رو میخورم و کاری ازم ساخته نیست
اون سرنوشتش همینه تو سعی کن با قصه نخوردن واینکه زندگی بعتری بسازی واسه خودت اکثرمادرای ما مثلامادر خودم ،پدرم ۱۰بچه ازش درست کرد اما توبارداری کنارش نبود یه مقدارپول بهش میداد میرفتن کارگری چند ماخ چندماه نمیومیدن خونه چقد گرسنگی میکشیدن چقد بدبختی مکشیدن من اوایل ازدواجم خیلی ناراحتم الان چندسالی مگذره ناراحت هستم اما بیشتر به مشکلات خودم فکر میکنم اگه بخوام بشینم به مشکلات مادرم وسختی هاش فکر کنم افسردگی میگرم عزیزم به نظرم من سعی کن به این چیزا فکر نکنی ابن فکر ها همش از زمانی افتادت تو ذهنت که خودت حضوری مادرت میدید زجرمکشید وتو شاهدش بودی این زنجیره کارمارو زیاد بهش فکر نکن تو این چرخه زندگی تو این زنجیر پاره کن نسل به نسل ادامه نداشته باشه ازخودت شروع کن پس چه میشه کرد باید بیشتر به خودت فکر کنی ،نه میشه گذشتشو درست کرد،نه میشع تو به جاش حرفی بزنی سعی کن توزندگی مشترکت توالویت باشی واون کارهای که مادرت ازشون محرم بوده تو اونجوری نشی فکر وخیال های نا خوداگاه وپیش همسر ازاینا گفتن یه جوری جو همونجوری پیش میبری