پسرا اینطورین که میگن خب این اگه خوب بود که باما اوکی نمیشد با ما خاطره نمیخاست پس باید برم یکی که چادری و نجیبرو بگیرم
حالا بزار یچیزیو بت بگم یکی که اسمش سارا بود با سه تا پسر همش همکار میرفت مهمونی میرفت سیگاری میکشید کار نکرده ای نبود که این دختر نکرده باشه
یروز یکی ازین پسرا بش گفت سارا من موندم کدوم بدبختی میخاد تورو بگیره
اونم گفت وقتی از اینکارا خسته شدم یه چند وقت محل زندگیمو عوض میکنم چادری میشم تو مسجد و کارای قرآنی شرکت میکنم یکی مثل مادر تو که برای تو دنبال یه زن نجیب میگرده میاد منو واسه تو میگیره و آخرشم سارا همینطوری ازدواج کرد خاستم بگم اگه کسیو نگیرید که فقد با شما خاطره داشته مجبور میشید بجاش کسیو بگیرید که کل شهر باهاش خاطره داشتن 🫶🏻