2777
2789

بچه ها یه همسایه 63 ساله کنارمون اومده...یه زن تنهاس که سه بار ازدواج کرده  به گفته خودش و الان یه ساله از همسر سومش جدا شده


. سالها المان زندگی میکرده و 7 ساله اومده ایران...دو تا پسر داره که الان هلند هستن  ..


از روز اول خیلی گرم برخورد کرد و اصرار کرد که حتما برم پیشش و تنهاس اینجا و گفت من عاشق معاشرت و بودن با ادمها هستم ..گفتم شما دوست داشتین تشریف بیارین پیشم


 چون دیدم تنهاس یه جورایی یاد مادرم افتادم... گفت نه دخترم من سگ و گربه دارم و اینا رو جایی نمیتونم ببرم چون ممکنه کثیف کاری کنند راحت تره برام مهمون بیاد تا خودم برم جایی.


تو این 8 ماه من سه بار به فاصله زیاد رفتم پشش و اونم یکبار اومد و کلا فقط حرف زدیم و به ظاهر خوب بود همین صحبتهای روتین میکرد از زنانگی و کهن الگوها و اینکه زندگی رومانتیک ندارن جوون های امروزی و ....


یکبار خیلی حالش بد بود و منم چون کسی رو اینجا نداره بردمش دکتر و گفتم خب گناه داره تنهاس تو شهرمون دکترا رو نمیشناسه... و براش داروهاشو گرفتیم و اومدیم خونه


گفتم بالاتر که تو هشت ماه سه بار رفتم پیشش و خیلی معمولی حرف زدیم و البته چندین بار چون مریض بود دم در بهش سوپ و آش دادم مثلا 7 بار تو این هشت ماه خوراکی دم در بهشون دادم... شایدم بیشتر که مهم نیست چون خودم خواستم و دلم نیومد تو مریضی تنهاش بذارم


اخرین بار که بار سومم بود میرفتم پیشش و  4 شب قبل بود تقریبا...


اینم بگم یه دختر مهربون تو اپارتمانمون طبقه زیری ماست بنام اتوسا و اون همه کارهای این خانمه رو کمکش میرسه میبرش دکتر سگشو میبره پت و کلا عین دخترای مهربون انگار مادرشه براش وقت میگذاره...هر  روز هم نیم ساعت میاد بهش سر میزنه اون دختره هم تنهاس 


دو روز پیش رفتم بعد دو ماه برای بار سوم یه سری بهش بزنم....اون دختره هم بود نشستیم نیم ساعتی شد کلا حرفهامون...یهو این خانمه با لبخند به من و اون خانمه گفت خب دیگه بسه برین خونه هاتون من میخوام فیلم ببینم...

بعد امروز داشتم میرفتم بیرون تو پارکنینگ اتوسا هم باهاش بود همونی که همه کارهای این خانمه رو انجام میده..گفت با اتوسا شب بیاین بشینیم حرف بزننیم..همونجا گفتم نه ممنونم شب کلاس انلاین دارم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

همسایه خوب نعمته

ولی من حوصله این مدل همسایه رو ندارم

ﻭ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺩﺭﻭﻏﻲ ﻛﻪ ﺯﺑﺎﻧﺘﺎﻥ ﮔﻮﻳﺎﻱ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ، ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ : ﺍﻳﻦ ﺣﻠﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﺍم ، ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻓﺘﺮﺍ ﺑﺰﻧﻴﺪ [ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﻠﺎﻝ ﻭ ﺣﺮﺍم ﺣﻜﻢ ﺧﺪﺍﺳﺖ ] ; ﻣﺴﻠﻤﺎً ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻰ  ﺑﻨﺪﻧﺪ ، ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ .(١١٦نحل)                              دوجمله از  #مالکوم_ایکس"اجازه ندهیم کسی که به ما ظلم می‌کند قواعد بازی را تعیین کند"."اگر نفهمید آمریکا در دنیا چکار می‌کند، نمی‌توانید بفهمید در کشور خود چکار باید بکنید".

حالا موضوع اینه نمیخوام طلبکار باشم ازش خب دلش نخواسته کسی پیشش بشینه 4 شب پیش ...از مردم که طلبکار نیستیم ولی دلم نمیخواد دیگه خونشون برم...بنظرتون چه بهونه ای بیارم ؟؟ نمیخوام فکر کنه ناراحتم ازش چون دوست ندارم ادمها رو توی معذوریت بذارم

حالا موضوع اینه نمیخوام طلبکار باشم ازش خب دلش نخواسته کسی پیشش بشینه 4 شب پیش ...از مردم که طلبکرا ...

اونطور آدما که میگن خب برین ،فقط بخودشون فکر میکنن بقیه براشون مهم نیستن.

من با همسایه رفت و امد نمیکنم

مجبور نیستیم برای هرچیزی به هرکسی توضیح بدیم🤗
یعنی شما هم ناراحت میشدین از حرفش؟؟

بله و اصلا نزدیک این مدل آدم ها نمیشم. در حد سلام و علیک تو همون پارکینگ

ﻭ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺩﺭﻭﻏﻲ ﻛﻪ ﺯﺑﺎﻧﺘﺎﻥ ﮔﻮﻳﺎﻱ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ، ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ : ﺍﻳﻦ ﺣﻠﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﺍم ، ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻓﺘﺮﺍ ﺑﺰﻧﻴﺪ [ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﻠﺎﻝ ﻭ ﺣﺮﺍم ﺣﻜﻢ ﺧﺪﺍﺳﺖ ] ; ﻣﺴﻠﻤﺎً ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻰ  ﺑﻨﺪﻧﺪ ، ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ .(١١٦نحل)                              دوجمله از  #مالکوم_ایکس"اجازه ندهیم کسی که به ما ظلم می‌کند قواعد بازی را تعیین کند"."اگر نفهمید آمریکا در دنیا چکار می‌کند، نمی‌توانید بفهمید در کشور خود چکار باید بکنید".

همسایه خوب نعمتهولی من حوصله این مدل همسایه رو ندارم

من و همسایه روبروییمثه خواهر هستیم ،هر کاری از دستمون بر بیاد برا هم انجام میدیم اما تا حالا نشده بریم تو خونه همدیگه بشینیم و حرف ازین در ،ازون در بزنیم

بله و اصلا نزدیک این مدل آدم ها نمیشم. در حد سلام و علیک تو همون پارکینگ

دقیقا نمیخوام در برابرش جبهه بگیرم ولی نمیخوام هم کاری دیگه براش انجام بدم یا برم پیشش حتی 5 دقیقه هم ....چون من ادم بسیار با ملاحظه ای هستم هیچ جا نمیرم و یک جوری شدم جدی گفت برین خونتون بسه دیگه شوک شدم اصلا


بعدا اتوسا منو دید گفت از حرف مهناز جون ناراحت نشیا منظورش این بود حالا که میخواین برین برین دیگه ....بعد مهنازه هم همون لحظه گفت اره منظورم این بود که معطل نشین و برین چون گفته بودین میخواین برین...در حالیکه من اصلا چنین چیزی نگفته بودم و نمیخواستم حالا مچ بگیرم به هر دلیل دلش نخواسته ما اونجا باشیم

یعنی شما هم ناراحت میشدین از حرفش؟؟

نه ازش دلخورنشو پیرشده وکم حوصله به دل نگیر یه وقتایی آدما انقدربیحوصله میشن اون لحظه نمیخوان کسی کنارشون باشه.منم با۳۷سال عمر چندشب پیش دخترای برادرای شوهرم سه تاش خونه بودن خیلی بیحوصله شدم  وخسته هم بودم گفتم دخترابرین خونتون تامنم استراحت کنم

من زندگیم پرازمعجزه هایی ازطرف خداس  
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز