حالم بد بود گفتم یه جای خلوت برم رفتم طبقه بالای یه پاساژ دستامم داشت میلرزید بعد تحمل نکردم گریه کردم یعنی آبروم رفت گفت بشین رو زمین اگه حالت بده ، گفتم یه لیوان آب ،اونم گفت دوستم بیاد درو باز کنه و ...یعنی تا وقتی خودم بلند بشم برم بود ،امیدوارم دیگه نبینمش چون طبقه ی پایین همون پاساژ مادرم مغازه دارم نگو دوستش طبقات بالای پاساژ کار میکنه