وایی که دیوانه شدم دیوانه تر از همیشه ای خدا
دیگه حس و حالی برام نمونده زهرا می دونی امروز اونقدری داغونم که حتی بغضم داره تبدیل به اشک می شه آینده ای ترسناک و پوچ در انتظارمه و همه ی اینا مقصرش خودمم منو ببخش منو ببخش که بهت لطمه زدم روح لطیفتو آزردم خدایا می دونی دلم چی می خواد یه فراموشی ابدی و یه خواب آرامش بخش میون آغوش خودت خدایا خدااااا فقط خودت می فهمی چی میکشم می دونی الان همه ی امید من تویی کسی که التيام بخش روح خسته ی منه
ولی خدا جونم مگه اینجوری میشه
ای کاش فقط این تاپیک رو می خونه گل خنده رو لبات باشه و از شادی نفهمی چی نوشتم برات
بغض نکن قشنگم اشک به چشمات نمی یاد
فقط لطفا تغییر کن نزار تو این منجلاب باقی بمونی دیدی که به هر دری زدی به سمت هر آدمی رفتی فقط به نتیجه تو تو تنها نجات دهنده ی خودت در این جهانی پس دنیایی بساز که نتیجه اش بشه امید برای زندگی نه تلاش برای مرگ💖
دوستدار همیشگی و خسته ات زهرا