من تواینجور مواقع مادرم هرچی دم دست بود تهیه میکرد😂یعنی نمیزاشت اب از اب تکون بخوره چون میگفت پیش میاد یهو خالی بشه همیشه ب اندازه میزاشت برا مواقع اینطوری از چیزای باقی مونده غذا درس کنه
مثلا ۴ نفربودیم ماکارانی میدید زیاد ک همش درس کنه نصفش میکرد قایم میکرد ریکا نصفش قایم میکرد اب لیمو نمیدونم گوشت مرغ یکم قایم میکرد تا پدرم بره خرید😂همیشه هم میگفت این اخرین مرغی ک گزاشتم علی برو خرید😂بعد ناهار شام میشد مرغ مثما ب راه بود😂😂🤣
نمیدونم واقعا. ولی شاید قبل از اینکه به اینجا برسه یه فکری میکردم.
من همیشه محترمانه و با ادب نظرمو بیان میکنم. هر جا ادب نشون دادم و بی ادبی دیدم عین خودشون رفتار نمیکنم و نمیگم با هرکی عین خودش، فقط به این فکر میکنم که من از یه گوساله توقع ادب ندارم! چون اون تو طویله بزرگ شده، از طرفی بین گاوها هم رشد کرده! در مورد خیلیا هم همینطوره. مراقب شخصیت خودتون باشید🤩🌹سر تا پایم را خلاصه کنندمی شوم "مشتی خاک"که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه، یا "سنگی" در دامان یک کوه، یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس، شاید "خاکی" از گلدانیا حتی "غباری" بر پنجره! اما مرا از این میان برگزیدند :برای" نهایت"برای" شرافت"برای" انسانیت"و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :" نفس کشیدن "" دیدن "" شنیدن "" فهمیدن "و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمیدمن منتخب گشته ام :برای قرب برای رجعت برای سعادت من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:به انتخاب، به تغییر ، به شوریدن، به" محبت "