جاریم با خانواده شوهرم زندگی میکنه من طبقه بالاشونم و کاملا جدا و مستقل
جاریم و شوهرش خیلی باهم دعوا کتک کاری دارن واسه همین خانواده شوهر بهش ترحم میکنن وهمه کار واسش میکنن و شوهرش میبینه همه کار میکنن واسش اونم راحت شده یجورایی
جاریم به هییییچ عنوان نمیزاره بزادر شوهرم بهم یه سلامی حتی بده و عین دشمن از کتارم رد میشه شوهرش ولی خودش با شوهرم شوخی و صحبت داره
هرردچی به شوهرم میگم چرا داداشت با من قهره تو با زنش میگی میخندی میگه داداشم خودش نمیخاد بات حرف بزنه زنش بدبخت و...
حالا علاوه بر اینا خانواده شوهرم اگ جاریم خواست جایی بره یا مدر شوهرم اونو میرسونه یا به شوهرم میگن اونو ببره من خوشم نمیاد چون جاریم خیلی سبکه
الانم ده روز جدا میخوابیم و اقا قهره چطور میگی با زن داداشت شوخی نکن . تازه هم جاریم ب پدر شوهرم گف فردا میخام برم خونه ابجیم پدرشوهرم برکشت گف من فردا کار دارم احمد(شوهرمن) ترو میرسونه
جالبه جاریم و شوهرش باهم میرن پارک رستوران خرید مسافرت ولی واسه کاری چیزی باشه میگن شوهرش بده ما میرسونیمش
اگه بده چطور واسه تفریح میرن باهم
ولی این خودشو راحت کرده زنشم از خداشه با شوهرم بزه بیرون ک حرصم بده
الان ما قهریم چطور بش بگم اونو نبره فردا؟؟
با شوهرم عحییییب تفاهم داشتیم از وقتی مسئولیت جاریم افتاده رو دوش شوهرم هرروز دعوا و قهر داریم اونم اخلاقش عوض شده و بم میگه غلط کردی دخالت میکنی و برمیگرده سر لجم با حاری بیشتر شوخی میکنه