یه بارم همین فامیلمون نامزدش بیچاره از شهر دیگه اومده بود پیشش
منم باز از دختر خنگ خانواده پرسیدم کسی نیست من بیام؟ گفت نه بیا
منم رفتم دیدم نامزد طرف اومده بیچاره
رفته بودن خرید
خلاصه شب اومد من رو دید که مجبور بودم برم اتاق خوابشون بخوابم آنقدر ناراحت شد من هی گفتم بابا من مشکلی ندارم توی حال میخوابم اما خانوادش قبول نکردن
عروسه هم از ناراحتی زیاد رفت جا انداخت روی پاگرد راه پله ها
بیچاره دلم براش سوخت
من همیشه مزاحمم میدونم