مادر بزرگم دعوتمون کرده بود امشب برا شام از اون طرف دختر خالم روضه داشتن زودتر دعوتمون کرده بودن
بابام رفت پیش مادرش منو مامانمم رفتیم اونجا بعد اونجا اومدیم پیش بابام اینا دوتا عمه هام بودن ما رفتیم پر باد نشسته بودن جواب سلام ندادن عمه بزرگیم تیکه انداخت اون عمم که کلا سرش تو گوشیش بود اونو مادر بزرگم هی زر میزدن مامان منم کم نمیاورد یه چیزی بارشون میکرد اعصابمو خورد کردن پاشدم اومدم خونمون من نمیفهمم چرا اینقد دخالت میکنن تورو وقتی یجا دعوت میکنن نمیری الان دیگه بابامو پر میکنن یه دعوایی درست کنه