امروز بابام باید چشماش رو لیزر میکرد بعد داداشم خستش بود گفت تو برو به ماشین سر بزن ماشین هم بیار پایین ماشینش پنو داره یه زنی بهش تکیه داه بود بدبخت بعد دور ایستاده بودم ریموت پنو دستم بود اول بردمش بالا بعد آوردمش پایین بدبخت زنه هنگ کرد ترسید رفت کنار نگو گناه داست داداشم ماشین رو تمیز کرده بود دستاش هم گذاشته بود حتما یه پنو داشته باشید