تو مرا میشکنی
مثل یک حرف که صدا میشود
در یک دم و با یک بغض
آنچنان محو که نمیتوان پنداشت، نمیشود دانست
و در سکوت که فقط باید به خود لرزید
تو مرا میشکنی؛
گرم مثل اشک و برای همیشه همچون مرگ
افسوس که مرا زمان چنان در تو آمیخت که اگر هم بروم گویی در تو ایستاده ام
و چه سود وقتی تمام من بوی تو را میدهد
ای کاش ما ...
و بازهم سه نقطه های بی پایان من