سلام
دیشب عنوان تاپیکتون رو دیدم ولی دل خوندن نداشتم
تا اینکه فقط دو صفحه اول رو خوندم و بعد صفحه اخر رو خوندم
و دیدم ای وای شما دقیقا مثل اتفاقی که واسه خودم افتاده واسه شما افتاده😔
بچه اول منم سالم سالم بود همه سونوها و همه ازمایش ها سالم بود و مشکلی نداشت
من خودم با پای خودم رفتم دکتر گفتم من ۴۰ هفته رو رد کردم پس چرا درد ندارم😔دکتر یه سونوی تکمیلی واسم نوشت
تا انجام دادم سونوگرافی سریع دستور بستری شدن بهم داد
دکترا هم همش گفتن ما اینجا نمیتونیم و باید بری یه شهری که مجهز باشه تا اینکه یه دکتری گفت حالا عملت میکنیم شاید سونو اشتباه کرده
خلاصه بچه ام دنیا اومد و متاسفانه فتق دیافراگم داشت و به هر امبولانسی زنگ میزدیم کسی حاضر نشد بیاد انتقالش بده به اون شهر😔
بعدها فهمیدم اصلا ریسک عملش خیلی بالا بوده و اگرم زنده میموند تا ابد باید با دستگاه اکسیژن نفس میکشید😔
منم نمیفهمم حکمتش چی بود 😪زن عموم دو روز قبل از من و دخترعمه ام دو روزبعد از من پسرهاشون رو دنیا اوردن، ما ۳ نفر با هم پسر باردار شدیم و همیشه با هم حرف میزدیم
بعد از این اتفاق خونه نشین شدم😔ولی صدای بچه های همسایه هامون رو چه میکردم یکیشون بچه اش دو ماه قبل از من و یکیشون دو ماه بعد از من به دنیا اومد
با هر صدای گریه بچه هاشون صدای جان جان ،مادراشون بلند میشد و من اشک هام واسه دستای خالیم سرازیر میشد😔(ان شاالله همگیشون بچه هاشون عاقبت بخیر بشن و همیشه سلامت و تندرست باشن و خوشخالی و دامادی همشون رو ببینن🙏🌹)
ولی قربون خدا برم اون روزای سخت تموم شد و من به حرف دکترم گوش نکردم و سر یک سال باردار شدم(دکتر گفته بود یک سال و نیم بعد اقدام کن)
الحمدالله خاک سرده و اون روزای تلخ رو کم کم به لطف خدا فراموش کردم🙏🌹
ان شاالله شماهم اون روزای سخت رو فراموش میکنین و قطعا بعد از هر سختی ،اسانی هست🙏و خداوند دامنت رو با بچه های سالم و صالح پر کنه🌹🙏