تو اتاق عمل نمیدونم خواب آور بود آرامبخش بود چی بودبه سرمم تزریق کرده بودن همش خمار بودم😩در کل خیلی آروم بودم و استرس نداشتم.
وسطای عمل تو اون حالت خماری و حس تهوعی که هر پنج دقیقه میومد سراغم یهو دیدم دکترم به دستیارش میگه:درش بیار درش بیار😍😍
وای خدا نی نیمو میگفت😍😍😍
درش آوردن اول بردن تمیزش کنن تا بیارنش پیشم.از پشت مرده میدیم اونور روی تخت بغل پرستار دوتا باسن نی نی تپلی سرخ و سفید هست😃
اولین تصویر از بچم باسن مبارکش بود😁
بعدش بچمو دادن بغلم تا بیاد شیر بخوره والا همه جارو نگاه میکرد الا مادرشو😒
منم انشتای دستشو مدام میبوسیدم😊😋