تو کل زندگی مامانم به جای من تصمیم گرفته به جای من حرف زده به جای من انتخاب کرده ولی واقعا دیگه خسته شدم از دستش اون از بچگی که یه لباس با سلیقه خودم نزاشت بپوشم همش میگف نه من اینو دوست نداره نه شبیه چیز شدی تخریب فقط برای اینکه حال منو بد کنه تا برم سراغ سلیقه خودش الانم که خواستگار اومده همه جوره موجهه میگه نه من از قیافش خوشم نیومد نه من از ادمای مومن بدم میاد اصلا نمیگه تو چی میخوای منم گفتم مگه تو میخوای باهاش زندگی کنی این دیگه مثل لباس نیست تو جام تصمیم بگیری واقعا حرص در بیاره همش میگه من من یه بار نشسته تو زندگی بگه تو چی میخوای😑