بابام تا بیست سال پیش میلیونر و معتبر بودن که یهو با سجر و جادو یکی کاری میکنه به فرش میرسن و همونجوری میمونن و هیچوقتم تا الان بهتر نشدن مگر موقع عروسی من که از زمین و اسمون خدا برکت بهمون داد و پولش رسوند . حالا سحر و جادوش و اینکه اعتقاد دارین یا ندارین لطفا بزارین کنار ، الان بابام خونه ندارن و خیلی با صاحب خونه شون دعواشون شد و مقصر هم نبودن تو این دعوا. داداشم یه شهر دیگه س و دوتا خونه و دو تا ماشین داره ولی یک خونه مهریه خانومش داده و یکیش تا دو سه سال قسط داره ک خونه ایه ک خودش میشینه و منو خواهرم که هردو متاهلیم وضعیت مالی خوبی نداریم. من تازه عروسم و فقط هدیه های ازدواجم دارم حدود ۷۰ میلیون سهم منه ک شوهرم برای مغازه باز کردن احتیاج داره هرچی داریم بزاریم وسط. بابام از داداشم ناراحته که کمکش نمیکنه چون بابام کلا خیلییی دست به خیر بود و اگر اون بود هرچی میداشت میفروخت ک ما در سختی نباشیم. دلم میخواد هدیه های عروسیمو بهش بدم ولی شوهرم یکم مال جمع کنه چون میخواد مغازه بزنه و میدونم کلییی دعوا سرش بوجود میاره بااینکه پول منه ولی اختیاری زیاد ندارم. و تا الانم انقد آبروی بابام حفظ کردیم شوهرم و خانواده ش فکر میکنن بابام چندتا ساختمون داره و میدونم این پیشنهاد جز ابروریزی و بعدا مسخره شدن توسط خانواده ش چیزی نداره. شما حای من بودین و تازه عروس بودین نمتونستبن کمک زیادی کنین چیکار میکردین؟