ی خاله دارم خیلی دوسم داره خیلیم بهم وابستس یجورایی باهم رفیق بودیم هروز میگف بیا خونمون پیش من من تنهام میگفتم هروز نمیام ناراحت میشد منم گفتم اشکالی نداره خالمه دختر نداره برم پیشش تااینک چند بار ک رفتم پسر خالم برمیداشتش با رلش خالمو میبرد بیرون منو میزاش خونه تنها بار اخر زنگ زدم گفتم خاله منو مهمون میکنی چرا منو تنها میزاری خونه و میری دیدم پسرش بلند گف باباید از ابن اجازه بگیریم میاد کجا هروز هروز خب نیاد داشت حرف میزد ک من قطعش کردمو براش نوشتم من بخاطر مامانت میومدم دیگ نمیام من عارم میاد خونه کسی برم دیدم نوشت بدرک ک نمیای... اومدم ثواب کنم کباب شدم چد روزه ک نمیرم شما بودیت چ واکنشی نشون میدادیت اینم بگم ک من تک فرزندم و عادت ب تنهایی دارم و بیشتر بخاطر خالم اونجا میرفتم و هروز اون بمن میگفت بیا یبارم بهش بی حرمتی نکردم ولی اون جوابم کرد... خیلی غرورم شکسته