این موضوع مال چند روز پیشه ولی هنوزم پشما.م از کاراش ریخته
خونه عموم بودم ک یهویی دعوای زن عموم و عموم سر یچیز الکی افتاد و عموم دست روی زنش بلند کرد و کلی کتکش زد ( مننمیدونستم انقدر بیشعوره)
منم با عموم دعوا کردم حتی بهش گفتم بی غیرت و زن عموم رو گریون اوردم خونه عمم ک مجرده بماند تو راه چقدرررر باهاش گریه کردم
بعد عمم گفت چرا شما دوتا چشماتون گریونه من ی دروغ الکی سر هم کردم گفتم شاید دوست نداشته باشه خواهر شوهرش بدونه
زن عموم میاد صفر تا صد ماجرا رو میزاره تو دست عمم منم دروغگو میکنه
حالا اینش عادیه بماند
من انقدر ب عموم چیز گفتم هنوز ک هنوز دلم باهاش صاف نشده نمیتونم تو چشاش نگاه کنم
ی ساعت بعد میگه میخوام برم پیش عشقم
گفتم عشقت کیه؟ با خنده میگه فلانی دیگه ( اسم عموم)
منم بهش گفتم عمرا بزارم بری گفت دلم واسه پسرم (مثلا عموم رو میگه) تنگشده
بعد باهم برگشتیم خوش و خرم انگار اتفاقی نیوفتاده بود با خنده رفت تو خونش
منم این وسط شرمنده و رسوا هم دروغگو شدم هم بی ادب
خلاصه تو دعوا های زنو شوهری اصلا دخالت نکنین