یه شب یادمه مثله بچه ها گریه میکردم که من چجوری میخوام زایمان کنم اما هرچی فکر میکردم از سز بیشتر میترسیدم
دیگه پسره نازم تکوناش خیلی شدیدبود طوری که شبا خواب نداشتم شوهرم عاشقه تکوناش بود صبا با تکونایه پسرم بیدار میشدم تو ماه نهم یه بار امتحانی رفتم معاینه بیمارستان اهان یادم رفت بگم که دکتره خودم که ماهانه پیشش ویزیت میشدم من و معاینه کرد به من گفت به نظرم شما نمیتونی طبیعی زایمان کنی حالا بازم برو بیمارستان ببین اونجا چی میگن من رفتم معاینه تو بیمارستان و اونجا دکترش معایته کرد و گفت که فعلا وقت داری برو خونه گفتم دکترم اینجوری گفته گفت خانوم شما لگنت به اصطلاح سلطنتیه و از تمام ادما راحت تر زایمان میکنی خیالم راحت شد
رفتم خونه و هفته بعد رفتم معاینه دوباره گفت برو فعلا وقت داری واااای دیگه بی تاب بغل کردنه نفسم بودم و هرروز صبح که نماز صبح میخوندم 10 دقیقه تو اتاقش بودمو لباساشو با ذوق میدیدم
هفته دیگه که شدم 39 هفته 6 روز رفتم معاینه کرد گفت بچت بالاس برو یکم راه برو بعد بیا امکان داره یکم زایمانت طول بکشه منم زنگ زدم مامانم اینا خونه نبودن و سریع خودشونو رسوندن خونشون منم که شنیده بودم ادم تو خونه درد بکشه خیلی بهتره برگشتم خونه مامانم گفتم هروقت دردم گرفت میام
رسیدم خونه مامانم.دیدم خواهرمم اومده یکم درد داشتم یه کوچولو از پریود شدیدتر بود رفتم دستشویی دیدم به تیکه لخته خون ازم افتاد منم جیغ زدم و مامانم اومد گفت نترس عزیزم اینا علائم زایمان وااااای خدایه من دیدار نزدیک بود واییی دلم براش تاپ تاپ میکرد