2733
2739

خانما از الان بگم که خیلی طولانیه اما بهتون قول میدم که ارزششو داره

من ساله 94 به شوهرم به تفاهم رسیدیم که بعد از 5 سال زندگی بچه دار بشیم

ماه اول بعد ازاقدام با خودم میگفتم من حتما این ماه باردار میشم و حتی توهم زده بودم که شکمم بزرگ شده ودر عین  ناباوری پری سره وقت اومد داغون شدم ماه دومم ماه سوم و ماه چهارم 4 روز مونده بود به پری واسه اولین بار رفتم دستشویی و دیدم تو لباس زیرم لک قهوه ایه رنگ زدم به خواهرم اونم گفت که مطمئنم.که حامله ای منم فردا صبح زود رفتم بی بی خریدم و تو راه کلی نذر و نیاز کردم که مثبت باشه رسیدم خونه سریع رفتم تو دستشویی و دیدم منفیه وااااای اشکام بند نمیومد زنگ زدم به خواهرم گفتم منفیه اونم گفت عیب نداره و..... چند شب بعدش رفتیم شام خونه خواهرم و یادمه که یهو یادم افتاد 4 روزه عقب انداختم رعتم دوباره بی بی خریدم و اوردم خونه خواهرم دیدم سریع مثبت شدواااااااای همه تو خونه خواهرم گریه میکردیم از خوش حالی اومدم خونه و رفتم دکتر از دادم و دیدم بتام عالیه و بعد از یه ماه سونو دادم قلبه نازشو دیدم و همه چی عالی بود من هرروز با جوجم حرف میزدم و دردودل میکردم شد 3 ماهم و زمان غربالگریه اول و حالت تهوع داشت منو میکشت رفتم سونو گرافی و شنیده بودم که تو 3 ماه اول صد در صد اینجا بهت میگه جنسیتو رفتم خوابیدم و گفت همه چیش عالیه و بچتم پسره وااااااای خدایه من چی میشنیدم من عاشششقه پسر بودم یکی از ارزوهام بود که مادر پسر باشم دیگه پسرم شد هست و نیستم غربالگریه دومم . رفتم اونم گفت همه جیش عالیه و بچتم پسره و دیگه من یه زنه خوشبخت بودم که پسرم برام دنیا شده بود اخرای ماه 4 پسرم تکون خوردناش شروع شد طوری که هرروز تکون میخورد و منو از سلامتیش باخبر میکرد تو ماه 6 بودم یادمه ماه رمضون بود و ما افطاری دعوت بودیم از دیشبش پسرم تکون نخورده بود منم همش میگفتم الان تکون میخوره الان تکون میخوره فرداش تا شب صبر کردم دیگه نه انگار اقا تصمیم به تکون خوردن نداره دلشوره مثله خوره افتاد تو دلم صبش به شوهرم گفتم و رفتیم بیمارستان تو پله ها خونه که بودیم شوهرم گفت گوشیمو جا گذاشتم گفتم من برات میارم تو برو ماشین و درار رفتم بالا یادمه بلند بلند زدم زیره گریه و داد میزدم که خدایا من پسرمو از تو میخوام این و ازم نگیری بگی یکی دیگه بهت میدما من همینو میخوام یا امام زمان خودت پا درمیونی کن پسرم دنیای منه دنیامو ازم نگیر رفتم پایین و رفتیم بیمارستان رفتم اتاق زایمان و منو خوابوندن تا صدای قلب و بشنون دکتر گفت خانوم قلب بچت مثله ساعت میزنه همه چیم خوبه انقدر نگران نباش تو این ماهاطبیعی که چند روز تکون نخره واااای یا امام زمان شکرت اومدم از اتاق بیرون و دیدم شوهرم تو یه حالتی بدی رو زمین بیمارستان نشسته و داره شدید گریه میکنه تا منو دیذ بلند سد گفت چی شد گفتم همه چی عالیه پسرم داشت واسه مامانش ناز میکرد شوهرم گفت تازه الان فهمیدم چقدر دوسش دارم ماها به کندی میگذشت و من تو ماه 7 خونمو جا به جا کردمو دو خوابه گرفتم واااای از ماه 4 مشغول سیسمونی خریدن واسه نفسم شدیم با مامانم پراهنای کوچولو شلوارای جین یه ذره ای واااای که رو ابرا بودم ماه هشت بودم که اتاقش و چیدم و جشن سیسمونی گرفتم دیگه واسه عشقم اسم انتخاب کرده بودم اسمش و نیکان گذاشتم سیسمونیش عالی بود و همه جی خوب پیش رفت از ماه هشت به بعد خارش دست و پایه شدید گرفتم دیگه ترس از زایمان داشت تو وجودم شکل میگرفت هرشب بدتر میشدم

 



و دوباره مادر شدن زیباترین حس جهانم شد 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

الهی بحق همه ی خوبای عالم نینیت و خونوادت سالم باشین

ننه شه دتر دور/شه کوی کوتر دور/ننه شه طلای دورا/نازدار کیجای دورا/ننه شه کیجا ره خرنه/آسمون ما ره خرنه/شه صوب روجاره خرنه/شه طلاطلا ره خرنه/آننه شه دلخواه دور/ننه پاپلی دور/آ شه دار تتی دور🥰

یه شب یادمه مثله بچه ها گریه میکردم که من چجوری میخوام زایمان کنم اما هرچی فکر میکردم از سز بیشتر میترسیدم 

دیگه پسره نازم تکوناش خیلی شدیدبود طوری که شبا خواب نداشتم شوهرم عاشقه تکوناش بود صبا با تکونایه پسرم بیدار میشدم تو ماه نهم یه بار امتحانی رفتم معاینه بیمارستان اهان یادم رفت بگم که دکتره خودم که ماهانه پیشش ویزیت میشدم من و معاینه کرد به من گفت به نظرم شما نمیتونی طبیعی زایمان کنی حالا بازم برو بیمارستان ببین اونجا چی میگن من رفتم معاینه تو بیمارستان و اونجا دکترش معایته کرد و گفت که فعلا وقت داری برو خونه گفتم دکترم اینجوری گفته گفت خانوم شما لگنت به اصطلاح سلطنتیه و از تمام ادما راحت تر زایمان میکنی خیالم راحت شد 

رفتم خونه و هفته بعد رفتم معاینه دوباره گفت برو فعلا وقت داری واااای دیگه بی تاب بغل کردنه نفسم بودم و هرروز صبح که نماز صبح میخوندم 10 دقیقه تو اتاقش بودمو لباساشو با ذوق میدیدم 

هفته دیگه که شدم 39 هفته 6 روز رفتم معاینه کرد گفت بچت بالاس برو یکم راه برو بعد بیا امکان داره یکم زایمانت طول بکشه منم زنگ زدم مامانم اینا خونه نبودن و سریع خودشونو رسوندن خونشون منم که شنیده بودم ادم تو خونه درد بکشه خیلی بهتره برگشتم خونه مامانم گفتم هروقت دردم گرفت میام 

رسیدم خونه مامانم.دیدم خواهرمم اومده یکم درد داشتم یه کوچولو از پریود شدیدتر بود رفتم دستشویی دیدم به تیکه لخته خون ازم افتاد منم جیغ زدم و مامانم اومد گفت نترس عزیزم اینا علائم زایمان وااااای خدایه من دیدار نزدیک بود واییی دلم براش تاپ تاپ میکرد

و دوباره مادر شدن زیباترین حس جهانم شد 
2738

رفتم دوباره همون بیمارستان دوباره معاینه کرد و گفت تازه دهانه رحمت شل شده ما نمیتونیم بستریت کنیم ماام رفتیم یه بیمارسنان. دیگه اونجا معاینم کرد و گفت باید بستری بشی وااای مثل چی میلرزیدم هیچ زائو دیگه ای جز من اونجا نبود منم به شوهرم و مامانم گفتم شماها برید خونه ففط خواهذم بمونه کافیه صب انشاالله پسرم دنیا میاد بیاید بیمارستان ساعت 1 شب بود

تا ساعت 6 صبح د ردام کم بود و دیر به دیر ساعت 6 ماما اومد و گفت دکتر گفته ساعت دوازده بهت امپول فشار بزنیم اما من الان میزنم که رودتر راحت بشی گفتم خدا خیرت بده واااای پسرم و کامل خس میکردم امپولو زد تو سرمم و رفت یه زائو دیگه بعد از امپول فشاره من اومد اونجا هیم جیغ و داد میکرد واااای امپول فشار امونمو بریده بود اما به امیده پسرم دووم میاورد از درد وحشتناکش نمیدونم چجوری بگوم تخت بغلیم رفت و زایمان کرد ووااای پس من چی یکی دیگه ام بعد از تخت بغلیم اومد و اونم رفت زایید من هنوز مثله... درد میکشیدم امامارو صدا میزدم ساعت 2 اومدن گفتن ضربان بچرو بگیرید دیدم هی بهم نگاه میکنن یهو یکیشون گفت بچت از کِیه تکون نخورده😧😧😧😧😧😧😧

و دوباره مادر شدن زیباترین حس جهانم شد 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   niهانیتاha  |  22 ساعت پیش
توسط   mahsa_ch_82  |  23 ساعت پیش
توسط   حسین__بیرو۵  |  3 ساعت پیش