یه خوده خدا بچم سیده تورو جدش برام نگهش داره اینا چی میگن منم گفتم نمیدونم انقدر درد داشتم اصلا به طور کل یادم رفته بود
یهو معاینم کرد و گفت موهایه بچتو میبینم فول شدی بلند شو بریم رو تخت زایمان من دوییدما رفتم رو تخت هی زور هی زور هی زور تمام ماماها بالای سرم بودم هی میکوبیدن رو شکمم پسره خوشگلم قلمبه شده بود بالایه شکمم تکونم نمیخورد دلش نمیخواست از مامانش جدا بشه دکتر از اتاق عمل اومد گفت اگه نتونست بیاریدش سز و رفت
اوناام یه چند دقیقه دبگه عذابم دادن و گفتن امادش کنید برایه عمل وااااای خدایا دل تو دلم نبود برایه دبدنه همه کسم اهان بازم صدای قلبو گرفتنو من خودم اینبار صدای قلبشو شنیدم و خیالم راحت شذ منو گذاشتم رویه تخت دیگه بردن بیرون دیدم واااااای بیرون چه خبره همه بیمارستان جلویه در دارن واسه من دعا میخونن بعلاوه مامانم و خواهرم و شوهرم و مادر شوهرم منو کردن تو اسانسور داستم از درد میمردم. دیدم بعله اسانسور خرابه اتاق عملم طبقه پایینه وااای گفتن اسانسور خرابه باید پیاده بری اتاق عمل منم با درد و بدبختی رفتم پایین یه ملتم دنباله من یهو خواهرم گفت چی شده مامایه کثافتم گفت هیچی مریضتون داره میمیره اونجا با خواهرم دعواشون شد
خلاصه من با پایه خودم رفتم اتاق عمل دمه در با ویلچر منتظرم بودن داشتم میرفتم تو برگشتم به خوانوادم گفتم دعام کنید رفتم روتخت عمل به دکترم گفت خانوم دگتر الان بیهوشم کنید این فشار امپول فشار میره دکتر گفت اون سره بچته داره فشار میاره وااای چقدر خدارو شکر کردم که بخوابم و بلند بشپ پسرم تو بغلمه