فامیلام با مادرم از ی شهر دیگه خیر سرم اومده بودن چند روز خونم مسافرت از وقتی اومدن شوهرم مدام رفت رو مخم به حرفم گوش نکرد داعم جلو بقیه ادا در میاورد قهروحرص و لج از ی طرفم مادرم بحثش میشد این شد ک فشار اوردن بهم منم جلو فامیل کل زندگیمو و کارای شوهرمو از رو حرصو عصبانیت ریختم تو دایره گفتم اینکه هربحث کوچیکو جلو همه میگه بازگو میکنه خجالت نمیکشه منم زدم سیم اخر ولی خیلی اشتباه کردم کله زندگیمو کارایه گند شوهرمو به اون فامیل گفتم
نه به من خوشگذشت ن اونا مثلا اومده بودن مسافرت به قول گفتنی هم مالم رفت هم ابروم خونم کامل در اختیارشون بود اخرم صد تا حرف شنیدم جالبه از نظرشون شوهرم ادم خوبیه انقد ک دوروعه
خیلی پشیمونم الان رازامو فهمیدن خودم گفتم بهشون همه جا پخش میشه بعدم شرایطی ک دارم من باردارم هیچکس درک نمیکنه