2777
2789
عنوان

سرزمینِ نور🧡

51 بازدید | 0 پست

مرد سفید به آفریقا آمد. اول گفت آیا برای شما اهمیتی ندارد که من از اینجا عبور کنم؟ و ما گفتیم نه بابا زمین متعلق به خداست. سپس او برگشت و گفت برای شما مهم نیست اگر من زن و فرزندم را هم بیاورم؟ ما جواب دادیم البته که نه اینجا زمین زیاد است ما همین حالا می خواستیم چند روزی برای شکار به بالای تپه برویم خدا در سفر یارت باشد. بعد مرد سفید نقطه ای را در نظر گرفت و دورش حصار کشید و گفت من قصد دارم اینجا بمانم و زراعت کنم ما شانه بالا انداختیم و گفتیم باشه رفیق ما همین اطراف تو میگردیم. سپس مرد سفید حصارش را گسترده کرد و گفت نگاه کنید هر وقت شما از اینجا رد می شوید آرامش گله مرا به هم می زنید ممکن است از این طرف رد نشوید؟ ما باز با بی تفاوتی شانه بالا انداختیم و راهمان را کج کردیم آن وقت مرد سفید تفنگش را برداشت و گفت هی گوش کنید نمیتوانم تحمل کنم مردمی همین طور بیایند و بروند و به همه جا سرک بکشند شما بایستی برای عبور و مرور کارت مخصوص داشته باشید به این وسیله ما میتوانیم آمد و رفت را کنترل کنیم

 و همه این مدت وزیران او به ما درس عشق و برادری می دادند دست آخر آنچه ما بدست آوردیم عشق برادرانه بود و آنچه آنها گیرشان آمد همه زمین های ما!



یک عدد چپی 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792