تا مجرد بودم همیشه روز ها ساعت ده یازده می خوابیدم یک اتفاق و بحران عاطفی اتفاق افتاد بی خواب شدم نصف شب شب ها بیدار میشدم
عقد کردم هر ساعتی بخوابم ساعت های پنج اینها بیدار میشم و بی قرار هرکار میکنم خواب نمیرم تا هفت بعد میخوابم
بنطرتون برای خوابم چیکارکنم ساعت ۵صبح اینقدر مستاصل میشم میخوام گریه کنم از بی خوابی