لحظه بخوام بگم دو تا
اولی وقتی یک و نیم شب تو کوچه میرفتم در بیپارستانو پیدا نمیکردم درد زایمان داشتم و مثل شیر فلکه اب میرفت ازم میترسیدم بیفتم تو کوچه از حال برم بزام😐😂
دومی وقتی بچه ی ماه م به خاطر سرماخوردگی بستری شد از پرستار پرسیدم خوب میشه تو تخم چشمم گفت اینجا حتی با اسهالم شده بیان فوت بشن همسرم که اومد من رفتم سرمو انداختم پایین و راه رفتم نزدیک دو ساعت تلفنم زنگ زد اومدم به خودم دیدم تو محله هایی هستم که نمیشناسم خیس خیس عرق تو گرمای بندر
این دو تا واقعا سخت بودن برام