غذا پخته بودم اماده گفت جمع کن میخوام برسونمت یجایی رسوندم خونه مادرم بعد دیدم کیک برام گرفتن و اینا نگو من یادم رفته بود سالگرد اولین خواستگاری رسمیمون بوده و اومده بنده خدا سوپرایزم کنه خلاصه مادر شوهر پدرشوهرمم بودن ولی کس دیگه ایی نبود الانم تخت همه خوابن شوهرمم کل روز مرخصی گرفته بعد نهارم از بیرون سفارش داده بوده طفلک اوردن اصلا حواسمم نبود بیشتر بهونه ایی بود دور هم جمع شیم باز