منو همسرم الان یکساله عقدبستم من ۱۸سالمه و همسرم ۲۵ سالش خیلی همدیگرو دوست داریم ولی هروقت بحثمون میشه حرف همو نمیفهمیم و همین باعث میشه خیلی از هم دوربشیم و ناراحت شیم و همسرم آدمیه که دوست داره تو هر شرایطی درکش کنم و منم بعضی جاها واقعا نمیتونم بفهممش ینی ی جوراییم باید به منم حق بده ولی اینجوری نیس بنظرتون چکارکنم باهم بهتربشیم تو دعواهامامون این مشکلات پیش نیاد ممنون میشم تجربیاتشون رو بگید
کاش اینقدر خود تحقیر نباشیم❤️🇮🇷💪. توی بحث ها هرجا دیدی جوابتو ندادم بدون به یاد مَثَل «نرود میخ آهنین در سنگ» افتادم و دیگه خودمو خودتو اذیت نمیکنم. 🫒🇵🇸🕊️ فکر کن بزرگترین اختلاس تاریخ رو انجام بدی، بحرین آرارات و دشت نا امید رو واگذار کنی، پزشک رو از بنگلادش و پاکستان وارد کنی، نصف مردمت آب و برق نداشته باشن، کشاورزی و صنعتت ول باشه، نصف مردمت بیسواد باشن، نصف مردمت سوتغذیه داشته باشن، کل مردمت جرئت حرف زدن نداشته باشن، بعد نوابغي بعد ۴۶ سال پیداشون بشه و بگن مردم از شکم سیری انقلاب کردن🤦🏻♀️😂😂😂
ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.
قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.
تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.
یکی باید تو اینجور مواقع کوتاه بیاد. همیشه کوتاه نیا هرجا حقته سفت باش که عادتش نشه. و این که الان ...
بعضی مواقع خیلی رو حرفم پافشاری میکنم که حق با منه و خیلی بهش توضیح میدم ولی آخرش میگه تو بچه ای نمیفهمی و یا بعضی وقتا میگه نمیتونی با اخلاقم کنار بیایی فکراتو بکن تا جداشیم در صوتی برا هر دومون سخته جدایی ولی باز بی برو برگشت میگه
مثلن من مدتیه عفونت گرفتم خیلی بجور در حدی سوزش داشتم که نمیتونستم بشینم رفتیم پیش دکتر تشخیص نداد بعد تو این مدت میگفتم من دوس ندارم کسی بفهمه عفونت گرفتم یا میخای بریم دکتر ب خانوادت نگو من خجالت میکشم بعد جوری شده بود که باید آزمایش میدادم و هر دفعه پس از مصرف دارو باید میرفتم دکتر گفتم خانوادت نفهمن بهتره میگن دختره معلوم نیس چ مشکلی داره ولی میگف ن این چیزی نیس ک کمکت میکنن خب منم خجالت میکشیدم دکترمو عوض کردم تشخیص داد از همسرم عفونت گرفتم بعد ک بهش گفتم اولش شک داشت دکترم بهش قرص داد وقتی مامانش پرسید گفتم دکتر گفته از همسرت گرفتی و فقط دو بار جلو خانوادش گفتم قرصتو بخور دیگه سر همین ناراحت شده و بود و دعوامون شد میگف تو چرا اینجوری گف من خجالت کشیدم گفتم چطو شده مو خجالت میکشیدم درک نمیکردی ولی تو خجالت میکشم سر اینکه گفتم قرصتو بخور
حتی موقعی که نمیخاستم خانوادش بفهمن میگف نه مثلن خانوادتن باید بدونن حالا من ک ب مامانش گفتم میگفت نباید ب مامانمم میگفتی منم گفتم خب پرسیده چی شده چی بگم بعد حتی تو دوران درمان چندتا آمپول دکتر بهم داد میگف موقعی من نیستم ب بابام بگو بیبیارتت آمپولاتو بزنی منم میگفتم زشته میگف ن خب منم واقعا خجالت میکشیدم