امشب دلم از هميشه بيشتر سرگرداني مي كشد. اين بار جنس دلتنگي هايم مثل هميشه نيست. اينبار دلهره ها همه بي هوا توي دلم سرازير شده اند.
اين روزها دلم يك تنهايي ِ عميق مي خواهد. قدم زدن توي خياباني كه هيچ كس نشناسدم ، هيچ كس حالم را نپرسد. دلم غريبگي مي خواهد. از آدم ها كندن مي خواهد. دلم بدجور اين روزها را ناساز شده.
ديگر نه به هواي نگاهي مي تپد نه از لرزش صدايي مي لرزد. مي خواهم تنها باشم. مي خواهم صدايي توي گوشم مدام سر ِ نصيحت بر ندارد. مي خواهم روزهايي را بتوانم خودم باشم.
خودم با تمام ديوانگي هاي مختصم. مي خواهم روزهايي را فارغ از كار و هرچيز ديگري نیما بخوانم. مي خواهم روزهايي را با خودم خلوت كنم. با دنياي خودم. فارغ از تمام دلزدگي هاي دنيا.