من مادرشوهرمینا کرونا گرفتن هر روز صبح ماسک میزدم سوپ میپختم براش میبردم خونشو تمیز و ضدعفونی میکردم هر روز آبمیوه بزرگ و کمپوت براش میبردم صبح میرفتم نون تازه براش میگرفتم خیلی کارا براش کردم که بچه هاش براش نکردن بعد از چند ماه من مریض شدم شوهرم رفته بود خونشون بهشون گفته بود زهرا مریض شده بخدا یه زنگ نزدن حالمو بپرسن تا یک ماه حالم خراب بود اصلا یه سر بهم نزدن ببینن زندم یا مردم بعد از یک ماه نذری داشت زنگ زده بود به جاریم گفته بود با زهرا بیایین یکم خونه رو جمع و جور کنین جاریمم زنگ زد که بریم کمک مادرشوهرمون منم بغضم ترکید گفتم یک ماه حالم خراب بود اصلا یکی سراغی از من نگرفت بعد جاریم گفت خدا شاهده من خبر نداشتم گفتم از تو گله ندارم از مادرشوهر گله دارم گفت شاید حبر نداشته گفتم چرا شوهرم بهشون گفته بود... خلاصه جاریم بهش گفته بود زهرا گله کرده و اینا.. بعد همچین خودشو زده بود به اون راه که من اصلا خبرررر نداشتم 😐
با هر کی باید مث خودش رفتار کرد من مادرشوهرم با جاریم خیلی رفت و آمد داره هر روز صبح که پا میشه میره خونه جاریم هر روز بهش سر میزنه با اینکه خونه ی جاریم طبقه ی چهارمه این همه پله رو میره بالا ولی شاید سه ماه یه بار چی بشهههه بیاد خونه ی من