شوهرم قاضی است چند روز پیش یک پرونده داشت که یک پسر ۱۹ ساله یک دختر ۱۸ ساله رو دزدیده این پسره هم میل خیلی زیاد به رابطه جنسی داشته دختره را بیهوش کرده و بردش توی یک خونه دختره را هم روی تخت انداخته و بعد بیهوش امدن دختره این دختر درست نمی دیده و حالش بد بوده پسره بلندش میکنه و با تهدید مجبورش میکنه تا همراهیش کنه و بعد شروع میکنه ناز و نوازشش میکنه و بعد لباساش رو در میاره و لباس های خودشم در میاره ببخشید ببخشید خودشو به دختره می مالونده و معذرت میخوام رابطه مقعدی هم انجام داده و بعدش دختره رو لخت پرت کرده تو بیابون خیلی حالم بده خیلی ناراحتم و فکر میکنم
^===خوشبختی چون سرابی دور دست ..و دل دریغ؛از نوری در این سیاهی ....این بغض سنگین -__- این خستگی مفرط ---این حس تهی ؛؛ همه و همه ؛ داستانی ست که هرگز به پایان نمیرسد ===^
اگر مدت کمی میام در حال خوندن کتاب ها هستم .. در حال رشد هستم "روح " ام را بازسازی میکنم "جسمم را اماده میکنم تا زخم هایی که بهم وارد شده را ابیاری بدم .. در حال رفتن هستم..