نونpanir12 مدیر عضویت: 1400/03/06 تعداد پست: 16458 عنوان در چ حالین | مشاهده متن کامل بحث + 651 بازدید | 54 پست خانما متولد ۱۳۶۹ هستم 1403/02/30 | 22:12 1 نفر لایک کرده اند ... گزارش تاپیک نامناسب
parimamanhana عضویت: 1402/09/27 تعداد پست: 4875 در خال انتظارمنتظرم شوهرم و دخترم بیان شام بخوریم الانم دارم خرم میبینم چقدر این والده سلطان عوضیه
دختری_در_کنج_اتاقش عضویت: 1403/02/06 تعداد پست: 13587 میشه لطفا بیاید تاپیک اخرم راهنماییم کنید؟ دانشجوی فیزیوتراپی ۱/۴️🇹🇷🤍 چنلم :https://t.me/namersii
_niki_نیکی_ عضویت: 1402/06/17 تعداد پست: 9864 عصابم خورده انقد گریع کردم سردردم هچ نخوردم😞 |•نیکی•|در یک جمله بخوام خودمو توصیف کنم باید بگم° یه آدم خوش قلب و یکم بد اخلاق و عصبی با یه روحیه ی کاملا احساسی°گر بشکند من ،زاده شود منِ دیگری بهترین اتفاق زندگیمA🔗... درخواست دوستی قبول نمیکنممممممم😐
دختر6 عضویت: 1398/11/06 تعداد پست: 25771 تخمه میخورم ..دخترم غر میزنه ازمیان دردها،آنهایی که گفته نشدند مارا پیر کردند💔https://eitaa.com/hanacandlelight
girdakan عضویت: 1402/08/02 تعداد پست: 8875 من خیلی عصبیم از بس سعی کردم فیل تر شکنمو وصل کنم برم تل گرام ولی نتونستم ISTP...ایران زیبایم روزی میرسه که از دست مهاجما خلاص میشی و نفس میکشی💚🤍❤️ اسمهای کاربری یادم نمیمونه🥲
به_سوی_خوشبختی عضویت: 1403/02/28 تعداد پست: 11160 منتظر خبریم منم فقط 20 هفته و 2 روز به تولد باقی مونده ! 1 5 10 15 20 25 30 35 40 به امید رویای بوسیدنت.... به عشق تو چشمامو خواب میکنم...🤰👩🍼
تیرانوسوروس عضویت: 1400/12/14 تعداد پست: 7137 والا تنقلات زیاد خوردم از سر شب دلم درد میکنه.🤦🏻♀️🤦🏻♀️ خمش باش خمش باش در این مجمع اوباش
نونpanir12 مدیر استارتر عضویت: 1400/03/06 تعداد پست: 16458 شاد هیچ وقت تو زندگیم انقدر شاد و خوشحال نبودم چرا متولد ۱۳۶۹ هستم
hosna92 عضویت: 1396/09/09 تعداد پست: 26279 خسته فشار پایین ضعف بیحالی اشتها هم ندارم اتفاقا هم درس بخونین هم کار کنید .قبول دارم سخته ولی بیسوادی بی پولی و نداشتن جایگاه اجتماعی خيلی سخت تره ✔️
nastaram عضویت: 1398/12/24 تعداد پست: 48852 درحال درس خوندن بودم😁😍 آزادی بیان و آزادی قلم می تواند توسط یک قدرت بزرگتر از ما گرفته شود، اما آزادی اندیشه هرگز !📚🌱❤️🩹. دزدی مرتبا به دهكده ای ميزد، ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺭﺩﭘﺎﯼ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ، ﺷﺒﻴﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﯾﮑﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺩﺯﺩ، ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ، ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﺵ ﺷﺒﯿﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻩ. ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻃﺮﯾﻘﯽ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ: ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ؛ ﺩﺯﺩ، ﺧﻮﺩ ﮐﺪﺧﺪﺍﺳﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﭘﻮﺯﺧﻨﺪﯼ ﺯﺩﻥ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻪﺩﻝ ﻧﮕﯿﺮ، ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﯽ ﻓﻘﻂ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻋﺎﻗﻞ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺍﻭﺳﺖ.ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪ ﻭقتی ﺍﺣﻮﺍﻟﺶ ﺭﺍ ﺟﻮﯾﺎ می ﺷﺪﻧﺪ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻣﯿﮕﻔﺖ:ﺩﺯﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﻭﻟﯽ ﺩﺭﮎ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ، ﻓﺮﺳﻨﮕﻬﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺷﺖ، ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻧﻮﺷﺖ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ. ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺑﺎﺩﯼ، ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ ﺑﻬﺎﻳﺶ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻭﻟﯽ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ، ﺍﻧﻌﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ....