بعد از اون یادمه که همیشه همبازی داشتم به اسم پاتیلا ،پاتیلا کچل بود ،شلوار پیشبندی میپوشید
و من باهاش بازی میکردم همیشه ،پاتیلا باهام حرف میزد و من جواب میدادم
شبا پاتیلا بعد از اینکه مامانم از اتاقم میرفت میومد پیشم انگار(اینا قدرت ذهنم بودن و تمرکزم حس میکنم)
وقتی کارای بد میخواستم بکنم پاتیلا نمیذاشت