خیلی دوست داره منو تحت کنترل خودش بگیره شاید بگی نگرانته ولی من اینجور حس نمیکنم .
خودش هر کاری کنه عیب نداره ولی من انجام بدم زمین زمانو بهم میزنه کلا خیلی دوست داره منو تحت کنترلش بگیره اگه خلافش انجام بدم ی شر راه میندازه
خودش آرایش میکنه ولی من اگه بخام ی چیزی بزنم ب صورتم میگ برا چیته خودش همه خرجی میکنه ولی ب من میرسه میگه نه مشکل مامانم هم هست تا ی چیزی بخاد فرداش دارتش ولی من نه یا باید سه ساعت خون دل بخورم یا کلا قضیه اش منتفیه
خودت میگی کنترل گره دیگه
اهمیت نده
با پدر و مادرت مچ شو نتونه دخالت کنه
برادر منم اینطوری خون به جیگرم کرده بود ،خیلی باهم دعوامون میشد
ببخشید ولی زیادی پرروش کردی
یروزی به خودت میای میبینی همه تصمیمات زندگی تو اون میگیره
درست مثل من و برادرم
الان من نمیتونم بدون اجازش آب بخورم و خیلی اوقات ازش بیزارم
ولش کن خواهرت مامان بابات مهمن نه اون
دقیقا از همین الان شده با زور و دعوا دیگه اجازه تصمیم گیری بهش نده
وگرنه سر ۵۰ سالگی میفهمی همه تصمیمات زندگیتو اون گرفته
بعدم مادرت که نیست اختیارت دست مامان و باباته
بگو هروقت خودت بچه داشتی برا اون تصمیم بگیر من خودم بزرگتر دارم
جالب اینه مامانم هم ی جورایی پیرو اونه من نظر بدم اهمیتی نداره ولی نظر خاهرم تا خدا قبول داره
ی بار خاستن مبل بگیرن گفتم شما ک سر میز ناهار خوزی غذا نمیخورین پس نخرید اهمیت ندادن ولی خاهرم بهشون گفته بود میز بخرید قبول کردن اما الان مث چی پشیمونن حس میکنم خاهرم حسوده یکم
سه ساله مونده پشت کنکور و نزدیکا ۱۰۰ م خرج کرده ولی در عین حال خرجای دیگ هم داره اگه من بودم روم نمیشد ابن همه خرج کنم
خاهرم ۲۰ سالشه من ۱۶
