من عادتم باید روزانه خانواده خودم و شوهرمم وحتما ببینم وقتی رسیدم مستقیم رفتیم خونه بابام اینا نیم ساعتی نشستیم و خوش و خرم بعد راهی خونه پدر شوهر شدیم
خونه پدر شوهر باز باید مثانه رو تخلیه میکردم رفتم دستشویی و وقتی جیش کردم یهو انگار سر یه نوشابه باز شد صدا اومد تو شکمم و چون سر زایمان اولم هم همیطور بودم فهمیدم کیسه ابمه ترسیدم بلند شم از رو توالت اما با ارامشی که خدا به دلم داده بود و اینقد مطمئنم کرده بود که نمیزاره ابروم بره بلندشدم
صدای شوهرم زدم و موضوع رو یواش گفتم بهش اونم یه بهونه جور کرد و راهی خونه شدیم ماشین و تو حیاط پارک کردیم داشتیم صندوق خالی میکردیم که یهو بی اختیار جیش کردم دیگه خودم و رسوندم به حمومزور و اب گرم و باز کردم و به شکم و کمرم گرفتم
حوله دور خودم پیچیدم و اومدم جلوی بخاری یهو دیدم داره پاهام گرم میشه بله کیسه کاملن داشت تخلیه میشد فقط شوهرم زود یه پتو گزاشت زیر پام دخترمم انگار ترسیده بود کنار مبل کز کرده بود و من و نگاه میکرد گفتم چیزی نیست نترس مامان داداشی داره دنیا میاد لبخند به لباش اومد اما هنوز تو بهت بود
دیگه سریعا لباس هامون و پوشیدیم و راهی بیمارستان شدیم ساعت 11و توی راه دردها اومدن سراغم تا بیمارستان ده دقیقه راه هست من دو بار دردم گرفت تو ای ده دقیقه دوبار سوره انشقاق و خوندم دیگه رسیدیم شوهرم گفت ویلچر بیارم که من گفتم نه و رفتم سریعا سمت زایشگاه تو زایشگاه یه ماما فوق العاده خوش برخورد بود گذاشت تا دردنمو رد بشه و بعد با گفتن معذرت میخوام معاینه ام کرد گفت سه سانتی و سر بچه هم فیکس اما به محض چک کردن سونوها گفتن ما نمی تونیم پذیرشت کنیم گفتم چرا گفتن چون بچت سی شش هفته و دو روزش(دقیقا دخترمم 36هفته و2روز دنیا اومد) بدنیا بیاد دستگاه لازم و با رضایت خودت میتونیم بستریت کنیم هر چی گفتم خانم من تو سی هفته امپول بتا زدم مشکلی نیست باز من و میترسوندن دیگه گفتم خدایا توکل بر خودت من دردهای خودم و میشناختم میدونستم حداکثر بعد پارگی کیسه ابم فقط سه ساعت دووم میارم بعد بچه به دنیا میاد پس وقت و تلف نکردم انگشت زدم و با رضایت خودم مرخص شدم
و به شوهرم گفتم حرکت کن سمت مرکز که یعنی بوشهر باشه بماند که دردها رسیده بود به سه دقیقه ای یه بار و من چقد خودم و کنترل میکردم بخاطر شوهرم که میفهمیدم چقد استرس داره و نگران
توی راه فقط از خانم فاطمه زهرا و حضرت مشکل گشا میخواستم پسرم طاقت بیاره درد ها داشت فاصلش کم وکم و کمتر میشد و کم کم حس دفع.داشت بهم دست میداد رسیدیم در بیمارستان و دردها شده بود یه دقیقه یه بار شوهرم با سرعت نور ویلچر و می روند دیگه رفتم تو زایشگاه یه ماما بد اخلاق نشسته بود و سرش تو پرونده بود رسیدم و شرح حال دادم گفتم تو رو خدا زود معاینم کن فک کنم بچه داره میاد گفت مگه نمی بینی سرم تو پرونده است تازه از راه رسیده بعد چه میدونی چند سانتی
گفتم تو رو خدا من دردام و میشناسم اخر سر با اکراه بلند شد و اومد فک میکرد از این زائوها هستم که فقط جیغ جیغ میکنم دستگاه رو گذاشت گفت صدای قلبش خوبه ولی بی انصاف صبر نداد دردم بگذره بعد معاینه کنه معاینه کرد و گفتراهی شیش سانتی دقیقا یه نفر دیگه هم اومد با دردهای منظم رفت سراغ اون کارای اون و انجام داد باز اومد یهو داد زد اسم خدمه رو اورد گفت بیا این داره فول میشه
حالا رگ گرفتن از دستمم بماند که هنوز با گذشت نه روز سه جای دستم کبود و وحشتناک
خدمه اومد و گان و تن من کرد حالا هر چی میگم کمکم کن بشینم رو ویلچر سختم میگه لوس نشو پاشو با یه زحمتی که نگم براتون نشستم رو ویلچر اول بردنم تو یه اتاق مامایی که قرار بود زایمانم ونزدیک بگیره اومد معاینه کرد و من و بردن رو تخت زایمان هر چه قد زور میزدم بی فایده بود انگار دیگه به هر زحمتی بود با جیغ و داد فراوون سر کوچولوم اومد بیرون و وقتی ماما گفت زور زدنت و قطع کن من هم چنان ادامه دادم که فک کنم همین باعث بخیه خوردنم شد باورم نمیش. اون لحظه های استرس انگیز تموم شد و پسرم بالاخره دنیا اومد
همش عنایت خانم فاطمه زهرا و پسرشون اقا امام زمان بود و ارامشی که داشتم هم نتیجه دعاها و توسلاتم بود که خدا خوب موقعیبی بهم اون ارامش و داد پسرمم
وزنش 2900
قدش 47
دور سرش هم 32
خیلی کوچولو اما خدارو شاکرم سالمیم